سرویس فرهنگ و هنر آخرین فیلم «اصغر فرهادی» علی‌رغم تمام محدودیت‌ها در کشورمان دیده شده و تا به حال نظرهای موافق و مخالف فراوانی را درباره‌اش خوانده‌ایم و شنیده‌ایم و این بار برخلاف فیلم‌های قبلی فرهادی، غیر از اینکه نمی‌توان به راحتی میزان چربش موافقان بر مخالفان را مشاهده کرد، با نکته جالب دیگری مواجه […]

سرویس فرهنگ و هنر

آخرین فیلم «اصغر فرهادی» علی‌رغم تمام محدودیت‌ها در کشورمان دیده شده و تا به حال نظرهای موافق و مخالف فراوانی را درباره‌اش خوانده‌ایم و شنیده‌ایم و این بار برخلاف فیلم‌های قبلی فرهادی، غیر از اینکه نمی‌توان به راحتی میزان چربش موافقان بر مخالفان را مشاهده کرد، با نکته جالب دیگری مواجه شده‌ایم. اینکه اصغر فرهادی به‌عنوان یک فیلمساز مطرح و موثر و تقریبا مولف، به نقطه‌ای رسیده که هر بار در مواجهه با فیلمی از او، او را به شکل خودآگاه و ناخودآگاه، مورد قیاس با آثار قبلی خودش قرار می‌دهیم و این، اگرچه تا حد زیادی در حوزه نقد و بررسی فیلم‌های کارگردان‌های بزرگ اتفاق می‌افتد اما درباره «همه می‌دانند»، آن قدر فزاینده روی داده که در کمتر گفت‌وگو و نقدی درباره این فیلم، نقد و صحبتی واضح و مستقل و براساس اصول نقد فیلم درباره خود «همه می‌دانند» را می‌بینیم و می‌خوانیم.
این مسأله چند سوال همیشگی را دوباره مطرح می‌کند؛ نقد یک فیلم یا نقد آثار یک فیلمساز؟ و دیگر اینکه آیا هر کارگردانی همیشه موظف است که فیلم خیلی خوب بسازد و امکان تجربه جدیدی را – که شاید دانسته یا ندانسته باعث افت و گاه شکست خوردنش بشود- ندارد؟
از همه اینها گذشته، به نظر می‌رسد چه در رویکرد مخالفان (البته مخالفان منصف!) فیلم اخیر فرهادی و چه در نگاه موافقان و دوستدارانش، نوعی حجب و حیا یا بهتر است بگویم رودربایستی خاصی وجود دارد که مانع می‌شود صریح‌تر از آنچه باید با «همه می‌دانند» روبه‌رو شوند. نکته‌ای که بخشی از منشأ آن مربوط به دانش ناکافی ما در حوزه نقد و بخشی از آن نیز مرتبط به فضا و سازوکار موجود در سینمای کشور است اما «همه می‌دانند» که یک فیلم ایرانی نیست.
اصغر فرهادی در ادامه روند فیلمسازی‌اش و آنچه در سینما به آن علاقه‌مند است و باورش دارد، فیلمی ساخته که ویژگی‌های مثبت و منفی زیادی هم دارد. فیلم، نه آنقدر اشکال دارد که آن را وارد فهرست فیلم‌های ضعیف سال کنیم و نه چنان حیرت‌برانگیز است که آن را از برترین‌های سینما بدانیم و اتفاقا نکته اصلی درباره «همه می‌دانند»، همین است. این، یک فیلم اسپانیایی-اروپایی ساخته شده توسط کارگردان مطرح و دوست‌داشتنی سینمای ایران است که می‌شود برای پسندیدن یا دوست نداشتنش دلایل فراوانی را برشمرد، درنتیجه ربطی به اینکه کارگردان این فیلم، خالق «چهارشنبه سوری» و «جدایی نادر از سیمین» و… بوده، ندارد.
در ادامه، دو نقد با دو دیگاه متفاوت را ضمیمه پرونده ویژه این شماره کرده‌ایم که احتمالا خواندنش خالی از لطف نخواهد بود!

 

هومن حکیمی
روزنامه‌نگار و منتقد سینما

حالا، «گذشته»‌ی آینده است

«همه می‌دانند» نه آن قدر خیره‌کننده است که مسحورش شوی و نه آن اندازه سطحی که بر آن بتازی. «اصغر فرهادی» هم به گواه همین فیلم، نخواسته که کار عجیب و غریبی انجام بدهد و فقط در ادامه تجربه‌اش در خارج از مرزهای سینمای ایران، یک فیلم سرگرم‌کننده داستان‌محور اسپانیایی ساخته و البته سعی کرده که همان موارد مورد علاقه‌اش را در این فیلم نیز بگنجاند؛ با رنگ و لعالب و شیوه‌ای کمی متفاوت‌تر.
«درباره الی» ظهور یک کارگردان متفاوت و دوست‌داشتنی در سینمای ایران بود. کسی که اگرچه با همان اولین فیلم بلند سینمایی‌اش؛ «رقص در غبار»، نشان داده بود که نگاهش به سینما با رویکرد و نگاه غالب سینمای ایران فرق دارد اما درباره الی، اوچ پختگی و جذابیت برای او محسوب شد. فیلمی که دغدغه دروغ و پنهان‌کاری را با تمرکز بر طبقه متوسط به شکلی سینمایی و جذاب به تصویر کشید و مقدمه‌ای شد برای ادامه این رویکرد کارگردان در آثار بعدی.
فرهادی پس از کسب اسکار با «جدایی نادر از سیمین» که درهای سینمای بین‌المللی را به روی او باز کرد (باید تاکید کنم که این اتفاق ثمره تلاش و کارآمدی خودش بود و نه سینمای جشنواره‌ای) در تجربه بعدی به فرانسه رفت و «گذشته» را ساخت که به‌عنوان اولین فیلم او که در خارج از کشور ساخته شد، فیلم خیلی خوبی از کار درنیامد. هرچند تلفیقی از شخصیت‌های ایرانی-اروپایی همراه با داستانی که رگه‌های واضحی از ایرانی بودن در آن به چشم می‌خورد، از بار اروپایی آن کاست اما حضور در کشوری دیگر با فرهنگی متفاوت با سرزمین کارگردان و آشنا نبودن کامل نویسنده و کارگردان با فرهنگ جدید (که نشان می‌دهد زیست هنرمند چقدر می‌تواند در اثرش ظهور کند)، باعث شد که «گذشته»، فیلم کاملی نشود و ضعف‌های زیادی داشته باشد.
«فروشنده» بازگشت دوباره فرهادی به مولفه‌های آشنایش اما براساس متنی غیرایرانی بود که در اقتباس، گیر و گرفت‌هایی پیدا کرد و باز هم موجب شد که فیلم، در قیاس با ساخته‌های درخشان قبلی فرهادی، کمی بازگشت به عقب به حساب بیاید. هرچند جایزه «کن» را نصیب فیلمساز کرد و فیلم استاندارد و قابل تاملی شد… .
اینها اما همه یک نوع «ریویو» است و بس. می‌شود ساعت‌ها و صفحه‌ها چنین مقایسه‌هایی را انجام داد و از هر کدام از فیلم‌های فرهادی مصداق آورد و غیره و غیره اما قرار نیست این کار را انجام بدهم. «همه می‌دانند»، فیلم خوبی است و حتی بهتر است بگویم که فیلم خیلی خوبی‌ست و در آن تمام ویژگی‌هایی که از سینما انتظار داریم وجود دارد. اصغر فرهادی هم همان‌طور که در ابتدای متن اشاره کردم کار عجیبی نکرده است (البته اگر ساخت یک فیلم تمام اروپایی استاندارد را عجیب و خاص ندانیم) و این بار یک فیلم کاملا غیرایرانی ساخته که قصه و تعلیق و به‌خصوص، یک پایان کم‌نظیر دارد.
فرهادی همان فرهادی همیشگی‌ست. درست مثل آدمی که همیشه به مهمانی می‌رود، این بار هم به یک مهمانی دیگر رفته و همان اداب و رفتار همیشگی‌اش را بروز داده. درست و به اندازه با میزبان و مهمانان حرف زده، درست و به اندازه غذا خورده و درست و به اندازه در مهمانی حضور داشته است. فقط این بار برخلاف همیشه که مثلا با کت و شلوار به مهمانی‌ها می‌رفته، با لباس اسپرت رفته است. بنابراین وقتی داریم به حضور آخرش در این مهمانی فرضی می‌پردازیم حتما باید به تفاوت لباس پوشیدنش اشاره کنیم و آن را بسنجیم اما قطعا نباید بگوییم که چرا مثل همیشه کت و شلوار نپوشیده است!
«همه می‌دانند» باز هم سرشار از نماد است و باز هم درباره پنهان‌کاری و برملا شدن بخشی از واقعیت در زمانی‌ست که کسی انتظارش را ندارد و این برملا شدن، روابط آدم‌ها را به مرحله‌ای دیگر می‌رساند و به شناخت آنها کمک می‌کند. بله، می‌پذیرم و معتقدم که فرهادی در کارگردانی‌اش در این فیلم، خیلی به مرحله بالاتری نرسیده و بخش زیادی از میزانسن‌ها و دکوپاژش، «درباره الی» را به ذهن می‌آورد و حتی بیست دقیقه ابتدایی «همه می‌دانیم» خیلی شبیه نیم ساعت اول «درباره الی» است اما مگر اشکالی دارد؟
مگر اشکالی دارد که یک کارگردان، چیزی را که امتحانش را قبلا به خوبی پس داده، در فیلم دیگری به کار ببندد و با توجه به تسلطش بر فضای قصه جدید و دقت به اینکه، اینجا یک کشور دیگر با سازوکارها و روابط متفاوتی است، از آن به خوبی استفاده کند؟
«همه می‌دانند» اشاره‌های خوبی به نمادها دارد. از ناقوس و کلیسا و شراب، هوشمندانه استفاده و ریتم را به خوبی رعایت می‌کند. فیلم در جاهایی زیادی به توضیح دادن نزدیک می‌شود و کمی قدرت کشف و شهود را از مخاطب می‌گیرد اما هرگز عنصر جذابیت را فراموش نمی‌کند. سه ضلع اصلی روایت یعنی «لائورا»، «پاکو» و همسر لائورا، هر کدام نماینده‌ای از یک تفکر خاص هستند که قابلیت تعمیم دارند و استفاده هوشمندانه فرهادی از شخصیت «بئا»؛ همسر یا همخانه پاکو، که خیلی به اندازه و درست در فیلم پرداخت شده، اوج موفقیت نویسنده و کارگردان در نشان دادن تاثیر درست کاراکتر فرعی برای قدرتمندتر شدن یک روایت است.
«همه می‌دانند» آنچنان که برخی پنداشته‌اند ادعایی هم (نه در اجرا و نه در مرحله نگارش) درباره به تصویر کشیدن شکل متفاوتی از یک درام خانوادگی معمایی ندارد و تنها خواسته که قصه‌ای را با همان دغدغه‌های همیشگی کارگردانش در جغرافیایی جدید به تصویر بکشد.
«همه می‌دانند» مثل هر فیلم دیگری می‌توانست با حذف بخش‌هایی، موجزتر و بهتر هم بشود اما در هر صورت با موفقیت به پایان درخشانش می‌رسد. یعنی درست جایی که همه فکر می‌کنیم این فیلم نظیر فیلم‌های مشابهش -به لحاظ مضمونی- به شکلی تقریبا مشخص و قابل حدس به پایان خواهد رسید، پایان نسبتا باز تازه‌ای را برمی‌گزیند؛ دختر ربوده شده آزاد می‌شود، ربایندگان به خواسته‌شان می‌رسند و در ظاهر همه از این اتفاق راضی هستند اما سه ضلع مثلث درام، مغبون و سرخورده‌اند. پاکو، بئا و زمینش را از دست داده است، لائورا به شکلی گزنده با گذشته‌اش که انگار آدم‌ها را از آن گریزی نیست، مواجه شده است و همسرش، اگرچه شاید حضور خدا را در زندگی‌اش احساس کرده اما این حضور، همان‌قدر که دخترش را (که دختر خودش هم نیست) به او بازگردانده، ته‌مانده غرورش را از او گرفته است و «همه می‌دانند» که «حال»، «گذشته»ی «آینده» است.

 

 

درباره «ایرنه»

فاطمه مکاری
نویسنده و مدرس نمایشنامه و فیلمنامه‌نویسی

همه می‌دانند که مخاطب ایرانی چقدر در انتظار دیدن فیلم «همه می‌دانند»؛ اثر تازه اصغر فرهادی بود. البته این انتظار هرگز به معنای انتظار اکران این اثر در کشور عزیزمان نبوده و نخواهد بود زیرا اگر چاقوی سانسور تبدیل به ساتور هم شود، متاسفانه این فیلم را تبدیل به فیلم مورد تائید سینمای کشورمان نمی‌کند. بنابراین ما هم عین باقی دوستان طرفدار این فیلمساز، دست به کار دانلود غیراخلاقی این فیلم زدیم، اما با گذشت و بزرگواری استاد فرهادی از عذاب وجدانمان کم شده است!

فیلم خوبی است؛ فقط همین
خدا می‌داند که گفتن جمله بالایی چقدر برای یک طرفدار دو آتشه فرهادی سخت است اما از نظر من حقیقت همین است. شما با دیدن همه می‌دانند با یک اثر تمیز، قاب‌های چشم‌نواز، روایتی خوش‌ریتم، بازی‌های خوب و رو به عالی، طراحی لباس و میزانسن‌ها و بازیگردانی خوب، دکوپاژ درست و تدوین بی‌نظیر مواجه می‌شوید اما فیلمنامه به قلب شما شلیک نمی‌کند، شما را غرق نمی‌کند و قصه، نفس‌گیر نیست.
داستان به طرز ساده‌انگارانه‌ای ساده است اما یادآور سادگی عمیق فیلم‌های سابق استاد نیست. فیلم با یک عروسی آغاز می‌شود و شادی در مواجه کاراکترها با هم موج می‌زند و شما اگر یک ترم نویسندگی پاس کرده باشید -یا نکرده نباشید- و تنها تیزر فیلم را دیده باشید حدس می‌زنید که فاجعه‌ای در کمین است و از آن بدتر، خیلی زود حدس می‌زنید که این فاجعه برای دختر بی‌پروا و شر و شیطان «لائورا»؛ «ایرنه»، اتفاق می‌افتد. چون اکت‌های این دختر از ابتدای فیلم بوی خون می‌دهد. لائورا با دخترش ایرنه و پسر کوچک‌ترش (بدون شوهر) از آرژانتین به اسپانیا آمده تا در عروسی خواهرش شرکت کند و فیلم فریاد می‌زند که قرار است یک «الی»، دوباره در دریا غرق شود.
تا اینجا ایرادی ندارد و تنها قابل حدس است؛ البته اگر قابل حدس بودن را در فیلم معمایی ایراد محسوب نکنیم. مسئله دیگری که فیلمساز مولف به سراغش می‌رود، رابطه قدیمی «پاکو» و لائوراست. رابطه‌ای که زوج کم‌نظیر سینما، «پنه‌لوپه کروز» و «خاویر باردم» نقششان را ایفا می‌کنند و ما از زبان پسر جوان عاشق ایرنه، می‌شنویم که پاکو و لائورا، سال‌ها عاشق هم بوده‌اند، اما سوالی که برای ما پیش می‌آید، نه برای کارگردان پیش آمده و نه کاراکترهایش می‌پرسند؛ این دو نفر چرا از همه جدا شده‌اند؟ پاسخ این سوال می‌تواند خیلی به ارتقای شخصیت‌پردازی کمک کند و روابط را منطقی‌تر جلوه دهد. مخاطب می‌پرسد که چرا لائورا از پاکوی جذاب با آن رابطه افلاطونی جدا شده و به آرژانتین رفته و با مردی که شانزده سال دائم‌الخمر می‌شود، می‌ماند. و البته در این میان و حین سفری به اسپانیا به شوهرش؛ «ریکاردو کارین»، خیانت کرده و دقیقا همان جا باردار هم می‌شود!
چقدر برایم سخت است که بگویم فیلم در اینجا به شدت به ملودرام‌های سطحی هالیوود یا بدتر، سریال‌های تلویزیونی نزدیک می‌شود. بارداری اتفاقی کاراکتر از عاشقش در گذشته، به خودی خود هیچ ایرادی ندارد اما قابل حدس بودن این اتفاق و رویکرد مشابه فرهادی با این مسئله، آزاردهنده است.
گره فیلم با گم شدن ایرنه آغاز می‌شود و آن پیامک تهدید‌آمیز که در ازای آزادی او پول می‌خواهد. کم‌کم کنش‌ها بیشتر و تنش‌ها بالا می‌رود و دلخوری‌ها از گذشته رو می‌شود. پدر بی ملاحظه و پریشان لائورا، به پاکو تهمت زده که زمین‌های دختر نیازمندش را با مفت‌خری از چنگش درآورده، پاکو اما شریف‌تر و شاید عاشق‌تراز این حرف‌هاست که بخواهد این خانواده را در شرایط کنونی تنها بگذارد. او از همسرش «بئا» هم نارضایتی می‌بیند اما در کنار لائورا می‌ماند.

پوآروی قصه سبیل ندارد
مسئله بعدی من با فیلم، ورود کارآگاه فیلم است. کارآگاهی که زیاد هوشمندتر از کاراکترها و مخاطب نیست. اینکه دزد از خودی‌هاست را دست‌کم همه مخاطبین ایرانی از قبل خوب می‌دانند. کارآگاه می‌خواهد سوال‌هایی از روابط پاکو و لائورا بپرسد. خب چرا یکی از اعضای خانواده که دل خوشی از پاکو ندارد این مسئله را عنوان نمی‌کند؟ آیا کارآگاه گره‌ای از کار باز کرده یا به تعلیق و هیجان فیلم اضافه می‌کند؟ مطلقا خیر. انگار او آمده تا مسائلی را از گذشته افراد (مثل ارتباط پاکو و لائورا یا دائم‌الخمر بودن شوهر لائورا) به مخاطب حقنه کند. چیزهای ساده‌ای که فیلمساز می‌توانست در دیالوگ لائورا در سکانسی که با خواهرش در مورد دو سال بیکار بودن شوهرش حرف می‌زند، بگوید.
نهایت هنر کارآگاه این است که به آنها می‌گوید شایعه کنید که پاکو قرار است برای تهیه پول، زمینش را بفروشد که آن هم با فرض آشنا بودن دزد، احتمالا باید خیلی زود لو برود. شوهر لائورا برمی‌گردد اما او نیز منفعل است و البته معتقد به خدایی که قرار است دخترش را به او برگرداند. دختری که سال‌ها پیش همسرش از پاکو باردار شده و او این حاملگی را نماد و نشانه‌ای از خدا برای ترک الکل و بازگشت به زندگی می‌داند. این مرد منفعل پول ندارد و لائورا او را مجبور می‌کند، بپذیرد تا حقیقت را به پاکو بگویند تا از این طریق پاکو را مجبور به فروش زمین برای نجات دخترش بکنند. سکانس مکالمه پاکو و شوهر لائورا با آن دیالوگ‌های معمولی پر از اشاره به وجود یا عدم وجود خدا، فیلم را تبدیل به یک فیلم عمیق‌تر نمی‌کند.

شخصیت خاکستری رو به سیاه
قرار نیست در فیلم فرهادی دنبال قهرمان باشیم پس طبعا از آنتی‌گونیست هم خبری نیست. اما آیا آن خواهرزاده همکار دزدها منفی نیست؟! و اگر هست چرا پرداخت نشده و فرهادی تنها به اشاره به مسئله طلاق او قناعت کرده است؟ البته انگیزه مالی هم مسئله بسیار مهمی است اما آیا مخاطب نباید جنبه دیگری از او را ببیند؟! یعنی باید ناگهان در انتهای فیلم، کسی را که در طول فیلم زیاد نشناخته‌ایم متحول شده و نادم ببینیم و آیا این عدم پرداخت تعمدی شخصیت او، یک حیله ساده از طرف فیلمساز برای لو نرفتن داستان نیست؟! فکر می‌کنم اگر فرهادی دست او را زودتر توسط مادرش رو کرده و ما شاهد صحنه‌هایی از درگیری خواهر و خواهرزاده لائورا بودیم، جنبه‌های بی‌نظیری از این کاراکترهای تقریبا خنثی در فیلم آشکار می‌شد. جنبه‌هایی که به پیشبرد تعلیق قصه کمک شایانی می‌کرد اما استاد، این تعلیق را طبق معمول برای سکانس نهایی فیلم کنار گذاشته بود. سکانس شک کردن خواهر بزرگ‌تر به دخترش (کفش‌های گلی) آنقدر پررنگ است که انگار فرهادی می‌خواهد عدم پرداخت این دو شخصیت را در همین سکانس با تاکید زیاد جبران کند. و سکانسی که ماموران شهرداری، صلیب خاک‌آلود را تطهیر می‌کنند و خواهر لائورا قرار است جریان دزدی دخترشان را برای همسرش رو کند.
در عجبم که فرهادی که استاد پرداخت کاراکترهای فرعی است، چطور انگیزه‌های لازم را برای آنها ایجاد نمی‌کند و چرا آنها پرداخت نمی‌شوند که زنجیره پیرنگ داستانی، شکل منطقی‌تری به خود بگیرد؟ مورد دیگر، نمادهای فیلم هستند که به طرز عجیبی داد می‌زنند که «ما نماد هستیم»! از ناقوس کلیسا گرفته تا بعضی دیالوگ‌ها، مثلا حضور بی‌کاربرد پاکو در کلاس درس همسرش و اشاره او به زمان تبدیل انگور به شراب که در نهایت تبدیل به نوعی نماد تطهیر و پخته شدن او شده و البته تلخی شرابی که این عشق ناکام به کام آنها می‌ریزد.

آیا ما بد عادت شده‌ایم؟!
شاید اصغر فرهادی عزیز ما را بد عادت کرده است. ما با فیلم‌های او رشد کرده و باهوش شده‌ایم. ما با ساختار فیلم‌های او آشناییم و کسانی که خودش پرورش داده، به راحتی دستش را می‌خوانند و این از تعلیق و لذت دیدن فیلم اخیر او می‌کاهد. ما دیگر نمی‌توانیم کاراکترهای دو بعدی را تحمل کنیم چون بعدهای بیشتری می‌خواهیم؛ رازهای سر به ‌مهرتر و اکت‌های مهم‌تر.
آقای فرهادی برای ما قصه خوبی تعریف می‌کند اما مخاطبین از او قصه‌های بهتری نیز شنیده‌اند. مخاطب فرهادی انتظار دارد وقتی فیلمی با چند بازیگر بین‌المللی از او می‌بیند، با مفاهیم عمیق‌تری مواجه شود. مفاهیمی که منِ مخاطب، نمی‌دانم چیست اما فیلمساز برنده دو اسکار و کن، قطعا باید بداند. فرهادی هنوز هم پرافتخارترین کارگردان ایرانی است اما حقیقت این است که «همه می‌دانند» فیلم خوبی است اما مشکل همین است که فقط خوب است.