این هفته با بررسی کتاب هایی چون مصرف و زندگی روزمره، زنبورهای خاکستری، و چشم هایش کهربایی بود و گیسیا به معرفی تازه های بازار نشر می پردازیم. مصرف و زندگی روزمره اثبات این مسئله که ما اکنون در جامعهای مصرفی زندگی میکنیم کار دشواری نیست. سیطرهی برندها، لوگوها، مارکها، مُدها، تبلیغات تجاری، شگردهای بازاریابی […]
این هفته با بررسی کتاب هایی چون مصرف و زندگی روزمره، زنبورهای خاکستری، و چشم هایش کهربایی بود و گیسیا به معرفی تازه های بازار نشر می پردازیم.
مصرف و زندگی روزمره
اثبات این مسئله که ما اکنون در جامعهای مصرفی زندگی میکنیم کار دشواری نیست. سیطرهی برندها، لوگوها، مارکها، مُدها، تبلیغات تجاری، شگردهای بازاریابی و انواع کالاها بر جوامع معاصر چنان مشهود است که کمتر تحلیلگری تردیدی در بهکارگیری مفاهیمی چون «جامعهی مصرفی»، «فرهنگ مصرفی»، «کالاییشدن فرهنگ»، «مکدونالدیزهسازی»، «سبک زندگی لاکچری» و از این قبیل به خود راه میدهد. در جوامع مصرفیِ معاصر، هویت فرد در ارتباط با کالا و بازار شکل میگیرد و تغییر میکند. آدمیان غالباً مصرفکنندگانیاند که در حلوفصل معضلات و تناقضهای هویتیشان به بازار متکیاند. به تعبیر آپادورای، کالاها حیات اجتماعی دارند، تاریخ دارند و تولد و مرگ دارند؛ و بازار همان جایی است که تاریخِ عملیِ کالاها، از تولد تا مرگ، رقم میخورد و در ریزهکاریهای فنیِ تولید، در شیوههای هویتیابیِ نمادینِ کالاها نیز نقشی کلیدی در موقعیتیابیِ فرد در فضاهای فرهنگی و اجتماعی دارند. به بیان دیگر، هویت و معنای زندگی فرد حاصل شیوهی تعامل او با کالاها یا محصولِ عادات مصرفی او است…
بدین اعتبار، اکنون دیگر جامعهشناسیِ مصرف یک حوزهی مطالعاتی مستقل در کنار سایر حوزههای جامعهشناسی است و قرابت بسیاری با برخی حوزههای نوپدیدِ دیگر (مثل جامعهشناسی سبک زندگی، جامعهشناسی اوقات فراغت، جامعهشناسی سلامت، جامعهشناسی جنسیت، جامعهشناسی بدن، جامعهشناسی اقتصادی و جامعهشناسی فرهنگ) دارد. جامعهشناسی مصرف میکوشد پدیدهی مصرف را در ابعاد اجتماعی، فرهنگی، نمادین، اقتصادی، سیاسی و مادی آن مطالعه کند و بر آن است که مصرفْ مؤلفهی محوری زندگی روزمره و هویت و نظم اجتماعی در جهان معاصر است. این حوزه ضد آن نوع تقلیلگرایی است که پدیدهی مصرف را صرفاً در چارچوب اصول اقتصادیِ عرضه و تقاضا تحلیل میکند. این مقدمه کتابی است با نام «مصرف و زندگی روزمره» که توسط نشر نی با قیمت ۴۲ هزار تومان به چاپ رسیده است.
زنبورهای خاکستری
زنبورهای خاکستری (۲۰۱۸) جدیدترین رمان آندری کورکوف، نویسندهی سرشناس اوکراینی ماجرای نزاع داخلی اوکراین بر سر شبهجزیرهی کریمه را روایت میکند. داستان کورکوف سرگذشت انسانیت از دست رفته است و مردی که از همه چیز ناامید شده جز زنبورهایی که باید سربلند از این جنگ بیرون بیایند. این رمان توسط آبتین گلکار و از زبان اصلی (روسی) توسط نشر افق ترجمه شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم: « متوجهید که… در منطقهی ما مدام شلیک میکنند. از یک طرف اوکراینیها و از طرف دیگر روسها! جوانک مصاحبه را قطع کرد: «کات! کات! اینطوری نمیشود! حرفتان راتکرار کنید،فقط بدون کلمهی روسها. روسها را از کجا در آوردید؟» سرگئیچ متزلزل تکرار کرد: «از یک طرف اوکراینیها و از طرف دیگر… از سمت کاروسلینو: جداییطلبها…»
گیسیا
گیسیا زنی است که دل در گرو فرهنگ و ادبیات سرزمین مادریاش دارد. بین او و ریشههایش سالها فاصله افتاده است. او درگیرودار زندگی روزمره و در آخرین شب تابستان با تغییری غیرمنتظره در زندگیاش روبهرو میشود. گیسیا در تکاپوی سروسامان دادن به اوضاع و در تلاش برای برگردان زندگیاش به وضعیت قبل، سفری میکند به درون خودش و خاطراتش را با سه مرد مهم زندگیاش، میکاود.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم: گیسیا موها را خیس کرد. شانه را نوازشگرانه بر رشتهای از موهای ابریشمگون ارکیده کشید و با قیچی آن را برید. تارهای مو بر زمین ریخت. شانه بار دیگر رشتهای مو را نوازش کرد. تارهای مو از شانه گریختند. گیسیا، این موها هوس جدایی از سر ارکیده ندارند. تو داری آنها را به زور میبری. دستکم آنها را بنواز گیسیا. تو سلاخی گیسیا! پس به قربانیات آب بده نوازشش کن و آنگاه سلاخیاش کن. گیسیا رشتهای دیگر از موها را نوازش کرد و برید. به نوک موها نگاه کرد و گلوله داغ در سینهاش چرخید؛ از نوک موهای ارکیده خون میچکید.
و چشم هایش کهربایی بود
و چشمهایش کهربایی بود رمانی است که از دریچهای نو و با دیدی خلاقانه به تقابل میان «هستی و نیستی» میپردازد. رمانی که راویانش یگانه و منحصربهفردند. تسبیح میان دستان هاشم، چادر مشکی زهره، موازییکهای کف حیاط، انگشتر و جنینی که از زهدان مادر رانده شده، هر یک به تنهایی جهانی تکاندهنده را به تصویر میکشند و روایتگر ترسها، تشویشها، آرزوها و ناکامیهای آدمهای درون داستاناند… .
در قسمتی از این کتاب میخوانیم: از همینجا پیداست و میبینمش زن چشم عسلی را. خودش است، مثل همیشه کتابی در دست دارد و پشت به ما ایستاده است کنار درخت. تا برسیم نزدیک، همانطور که توی هوا میچرخم زن هم میچرخد انگار و درخت هم وارونه میشود. چقدر قد کشیده است این درخت. چرخ که میزنم. درختِ وارونه ریشههایش توی هوا میماند. سه هزار و بیست و سه سال پیش است انگار و من میخواهم از ریشهها خودم را برسانم به تنه درخت. خودم را برسانم به یک زخم عمیق. هاشم مکث میکند دیگر نمیچرخاندم، شاید یادش افتاده که نخم نازک شده است. درخت میماند همانجا و زن چشم عسلی هم. زن رو برمیگرداند و انعکاس رنگ مهرههام توی عسلی چشمهاش بیقرارم میکند.