![](https://jomlehonline.ir/wp-content/themes/aban/img/none.png)
دیر زمانی ست چشمان این شهر بهت زده ست، از تجمع خواب زدگان بر هیچستانی در گذرگاه زندگی. خمیدگانی که روزی ریشه هاشان در خاک بود و سر بر آسمان می ساییدند و لبخندهایشان نوید بخش هرچه امیدواری. تهران دیگر قشنگ نیست، زیبایی اش لکه دار شده، مادران در عزای هپروت فرزندان، همسران پشت درهای […]
دیر زمانی ست چشمان این شهر بهت زده ست، از تجمع خواب زدگان بر هیچستانی در گذرگاه زندگی. خمیدگانی که روزی ریشه هاشان در خاک بود و سر بر آسمان می ساییدند و لبخندهایشان نوید بخش هرچه امیدواری.
تهران دیگر قشنگ نیست، زیبایی اش لکه دار شده، مادران در عزای هپروت فرزندان، همسران پشت درهای نابخشودگی و انتقامی به نام افیون قدم سست کرده اند.
سنی ندارد، بس که جوان است قلبت شرحه شرحه می شود، دلت خالی می شود، چشمانت پر… آن گاه که بی روح انسانی را در پیاده رو های پر عبور، فارغ ز غوغای جهان، تهی از نگاه، مات بر هیچ کجا می بینی.
دستان قیرگون سیاهش، بخدا که روزگاری مامن بادبادک های رنگی کودکانه بود، حال اما بی اراده می لرزند، رعشه دارند و بی رمق!
از اتوبوس پیاده می شود و راه خود را پیش می گیرد، بس که در عوالم خود سیر می کند، فراموش می کند کرایه اش را بدهد، راننده بی صبر با خلق تنگ، با هر گام دور شدنش دستانش را بر بوق می فشارد تا به خود آید، پس از تقلای فراوان و شنیدن حرف های درشت و ناروای دیگران، کرایه را حساب می کند و دوباره سر در گریبان، راه می افتد، لحظه ای نگاهم به سمتش می چرخد؛ بس که جوان است و نحیف، تمام جانم آتش می گیرد، دورمانده از دامان زندگی، چرخ می خورد در این وادی حیرت… دریغ و صد افسوس. بی نوا مادرش یا بی زندگی خودش…؟! هر دو و همه بی چاره ایم… بر مدار یک هیچ بزرگ می گردیم و در انتهای همین بن بست، کاسه چه کنم، چه کنم بر دست گرفته ایم… نه بغض دردی دوا می کند، نه دلم را آرام، پس به ناچار بازهم به نوشتن پناه می برم…
تن خشکیده اش بی باران مانده / چشمان تارش تاراج تمام زندگی ست
خمیدگی شاخه های بی نوا / سر به زیر کدام رسوایی
ناباور کدامین اتفاق / در حسرت بیداری
اینسان به خواب رفته اند! / لبخند ماسیده
بر بیراهه ای ناتمام… / در ناخن های شکسته اش
تمامیت رویای رنگین کمان / در کاسه دستانش دریغ لانه کردن چلچله
در سیاهی چشمانش / کوچ هزاران کلاغ!
قاصدک به خود ندیده بی صدا روزگاری / که دست شسته از انتظار
چشم بسته بر امید / بر سواری که نیست / که نیست…
حراج گیتارهای دیوید گیلمور برای مبارزه با تغییرات اقلیمی
دیوید گیلمور خواننده افسانه ای گروه پینک فلوید، با به حراج گذاشتن گیتارهایش، توانست پول زیادی را برای کمک به مبارزه با تغییرات اقلیمی و گرمایش زمین جمع کند. گیتارهای دیوید گیلمور خواننده پیشین گروه راک پینک فلوید به قیمت بیش از ۲۱ میلیون دلار در حراج خانه کریستی نیویورک به فروش رفت.
۱۲۶ گیتار این نوازنده اسطوره ای از جمله گیتار سیاه «استرت» او که موسیقی آلبوم های جاودان گروه از جمله «دیوار» و «نیمه تاریک ماه» را با آنها نواخته است، زیر حراج رفت.
درآمد حاصل از فروش این گیتارها به بنیاد خیریه دیوید گیلمور که بر مبارزه با تغییرات اقلیمی، ریشه کن کردن فقر و کمک به بی خانمان ها در جهان تمرکز کرده است، تعلق خواهد گرفت. در مجموع، بیش از ۲ هزار نفر از ۶۶ کشور جهان در این حراج شرکت کردند.
گران ترین گیتار فروخته شده، گیتار مشکی رنگ Stratocaster بوده که به مبلغ ۳.۹۷۵.۰۰۰ دلار به فروش رسیده و رکورد جدیدی در فروش گیتارها بدست آورده است.
دیوید گیلمور در ارتباط با این حراج در توییتی گفت: ما به یک جهان توسعه یافته احتیاج داریم تا به نوادگانمان برسد و در آن هرکدام از این گیتارها بنوازند و با آهنگها به کمک آن ها خوانده شود. گیلمور در ویدئویی که به مناسبت حراج سازهایش منتشر کرده بود، می گوید: گیتار برای نواختن است و امیدوارم هر کجا که می روند، هدیه موسیقی را برای صاحب جدیدشان به ارمغان آورند.