![](https://jomlehonline.ir/wp-content/themes/aban/img/none.png)
هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی پس از «جدایی نادر از سیمین» و از «گذشته» به بعد، با روند نزولی «اصغر فرهادی» در فیلمسازی (که خودش یک سوژه و ماجرای جذاب و مجزاست) تصمیم گرفتهام وقتی گاهی در سینمای ما فیلم خوبی ساخته میشود، ذوقزده نشوم! این اتفاق اما در جشنواره دو سال پیش با تماشای […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
پس از «جدایی نادر از سیمین» و از «گذشته» به بعد، با روند نزولی «اصغر فرهادی» در فیلمسازی (که خودش یک سوژه و ماجرای جذاب و مجزاست) تصمیم گرفتهام وقتی گاهی در سینمای ما فیلم خوبی ساخته میشود، ذوقزده نشوم! این اتفاق اما در جشنواره دو سال پیش با تماشای «مغزهای کوچک زنگزده» باز هم برایم رخ داد؛ فیلمی سرشار از سینما و خلاقیت و جذابیت… .
درباره «سرخپوست» با اینکه فیلمی به خوبی «جدایی…» یا «مغزهای…» نیست، نمیشود خوشحالی خودم را از ساخت و اکران چنین فیلم استاندارد و خوشساختی (که حتی با معیارهای سینمای پیشرو دنیا هم استاندارد است) مخفی کنم اما همزمان نمیتوانم تعجب نکنم که «سرخپوست» که دارای ایرادهای نوشتاری و دچار دقت نکردن به برخی جزییات مهم است، چطور میتواند هوش از سر خیلیها برباید که اتفاقا تعداد زیادی از این مدهوشان، خودشان سینمایی و منتقد و اینکارهاند!
«نیما جاویدی» بعد از «ملبورن» (که دوستش داشتم) در «سرخپوست»، غیر از اینکه گام بلندی در عرصه فیلمسازیاش برداشته است، یک پیشنهاد به سینمای ایران میدهد؛ اینکه میشود در همین سینمای نحیف که کلی مشکل و رانت آن را احاطه کرده، کارهای جدیدی انجام داد. میشود بیخودی دوربین را نلرزاند و از آپارتمانها خارج شد. میشود برای تماشاگر تشنه دیدن و شنیدن، قصه خوب تعریف کرد. میشود ثابت کرد که با تجربه و تدارک درست و استفاده مناسب از ویژگیهای سینما مثل صدا و تصویر و سکوت، فیلم خوبی را روانه پردهها کرد که تماشاگر بعد از دیدن، حتی اگر با آن موافق نباشد اما با تماشایش حس سرخوردگی نکند.
«سرخپوست» سرشار از تصاویر چشمنواز است و «هومن بهمنش» یکی از بهترین کارهایش را در این فیلم نشان داده است. رنگ و لنز و حرکت دوربین، تقریبا در بهترین وضعیت ممکن هستند و عجیب اینکه بهمنش از سیمرغ سرخپوست دور میماند. موسیقی فیلم هم یکی از شاهکارهای سینمای ایران است که «رامین کوشا» با درک درستش از فیلمنامه و خواست کارگردان، اثری را خلق کرده که ریتم و تمپوی عجیب و غریبی دارد ولی هم خیلی دراماتیک از سیمرغ جشنواره باز میماند!
فضاسازی فیلم و استفاده از لوکیشن در یک فضای اساطیری و خارج شهری (در بخشهای بیرون زندان، حس میکردم دارم «وسترن» میبینم) و مقطع زمانیای که اگرچه معلوم است چه مقطعی از تاریخ ایران است اما یک جور فرا زمانیت را هم به تصویر میکشد، کمک زیادی به تاثیرگذاری فیلم گذاشته که انکارناپذیر است. مخاطبی که عادت کرده به عشق و عاشقیهای پیزوری و فیلمهای مضمونزدهای که بویی از سینما نبردهاند و به شکل بیظرافتی ساخته شدهاند و همینطور کمدیهای دوزاری و شانهتخممرغی، از دیدن «سرخپوست» لذت بصری فوقالعادهای میبرد.
نیما جاویدی، در کارگردانی این فیلم؛ یعنی استفاده از ترکیب این ویژگیهایی که اشاره شد، تواناست و به کارگیری بازیگرانی که در نقشهاشان خیلی خوب فرو رفتهاند و دیالوگهایی که اغلب به اندازه و به موقع هستند، سطح بهتری از سینما را به رخ میکشد… .
سینما اما فقط اینها که برشمردم نیست و آسیبی که سرخپوست دچارش است و اجازه نداده تا به آن سطح از اثرگذاری که شایستهاش است برسد و باعث شده خودش را دستکم بگیرد، طبق معمول، ایراد فیلمنامه و منطق روایی است.
در بار اول تماشای فیلم در جشنواره با پایانش مشکل داشتم؛ واکنش سرگردی چنین متمایل به قانون و منضبط با فرار یک زندانی که حتی باعث از دست رفتن منصب و مقام او میشود، برایم ناملموس بود. البته معترفم که تماشای اولین بار «سرخپوست» با آن فضاسازی و موسیقی و فیلمبرداری باشکوهش، تمرکزم را از فیلمنامه و روایت دور کرده بود. بار دوم اما دقت به منطق روایی فیلم، غیر از اینکه پایانبندی آن را در نظرم منطقی و جذاب جلوه داد، منجر شد به کشف نکتههایی که روایت فیلم را دچار لکنت کرده و ناشی از ضعف فیلمنامه است.
مهمترین ضعف فیلمنامه «سرخپوست»، شخصیتپردازی شخصیت زن مددکار است که اگر بازی خوب «پریناز ایزدیار» نبود، میتوانست فیلم را به ورطه سقوط بکشاند. ما از جایی که مددکار وارد زندان میشود متوجه اشتیاق و میل او برای رستگاری و نجات «احمد سرخپوست» میشویم و بارها میبینیم که میگوید؛ سرخپوست، بیگناه است. این مسأله اما با اینکه محور و موتور محرک فیلم است و تمام تغییر و تحولها و اتفاقها از آن ناشی میشود، برای مخاطب، کدگذاری شخصیتی نمیشود. یعنی معلوم نیست که چرا مددکار تا این اندازه به دنبال نجات احمد سرخپوست است؛ آیا عاشق اوست و از قبل با او آشنایی داشته؟ (که ممکن نیست چون در سینمای ما خط قرمزهای خاصی وجود دارد و درضمن، حضور همسر احمد سرخپوست این قضیه را منتفی میکند) آیا غیر از اقتضائات شغلی، یک مصلح اجتماعیست یا…؟ هر چه باشد، این قضیه باید در پیشنویس شخصیتپردازی مددکار (آن قسمتهایی از فیلمنامه که نوشته میشود اما در فیلم به کار نمیآید ولی بسیار در شناخت شخصیت برای نویسنده و در ادامه برای مخاطب، کاربرد دارد) گنجانده میشد تا در فیلم به شکل زیرمتن یا متن نشان داده میشد. اینطوری هم باورپذیرتر میبود و هم به عمق بخشیدن به درام کمک میکرد.
«سرگرد جاهد» هم که بدون اغراق میتوانست سیمرغ دیگری به کارنامه «نوید محمدزاده» اضافه کند و تحولی که در انتها نصیبش میشود (شبیه به لنگه فشی در بیابان) با شخصیتپرداری نسبتا خوب این نقش و بازی خوب بازیگر، اگر همراه میشد با کاراکتر پرداختهتر شده «ایزدیار»، آن وقت شاهد یک شخصیت ماندگار در سینمای ایران میشدیم؛ چیزی به مانند «مارلون براندو» در «پدرخوانده» یا «رابرت دنیرو» در «راننده تاکسی»، اما این فرصت با دقت نکردن به جزییات مهم از دست میرود. اینجا رابطه عاطفی سرهنگ با مددکار هم گرچه درکشدنیست اما چنان محکم نیست که مردی چنین منضبط و سختکوش را به آن پایان برساند و تحول سرهنگ که منجر به چشمپوشی از فرار احمد سرخپوست میشود به واسطه همان شخصیتپرداری و بازی «نوید محمدزاده» باورپذیر میشود نه متکی بر عشقی که درنمیآید!
مسأله دیگر، دو سه دیالوگیست که بسیار دورند از زمان و مکان فیلم و بهخصوص نوع حرف زدن و کنشها و واکنشهای آن زندانی که آدرس اشتباه میدهد (با بازی «حبیب رضایی») که اصلا به کلیت فیلم نمیخورد.
با این همه، «سرخپوست» اصل جنس است و تا دلتان بخواهد سینما دارد (چقدر خوب و به اندازه ارجاع میدهد به «مسیر سبز») و احترام به شعور مخاطب و بدون اینکه ادعای صدور پیام داشته باشد، بهترین پیام را صادر میکند؛ انتخاب بین آنچه به آن معتقدیم و پیرامونی که ما را وسوسه میکند برای رسیدن به موفقیت، به همه چیز پشت کنیم. سرهنگ جاهد انتخاب میکند که به خودش و به مخاطب احترام بگذارد و خب امیدوارم که پای انتخابش بایستد!