هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی فصل پایانی سریال «بازی تاج و تخت» هم پخش شد و کلی حرف و حدیث و مخالفت و موافقت به همراه آورد. طبق معمول صبر کردم تا همه قسمت‌هایش پخش شود تا آنها را سر فرصت و پشت هم و ممتد، ببینم. یک جایی از قسمت‌های پایانی اما مرا به […]

هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی

فصل پایانی سریال «بازی تاج و تخت» هم پخش شد و کلی حرف و حدیث و مخالفت و موافقت به همراه آورد. طبق معمول صبر کردم تا همه قسمت‌هایش پخش شود تا آنها را سر فرصت و پشت هم و ممتد، ببینم. یک جایی از قسمت‌های پایانی اما مرا به یاد چیزی انداخت که فکر می‌کنم به درد اوضاع امروز ما هم می‌خورد.

۱
هیچ وقت از «دنریس تارگرین» خوشم نمی‌آمد. از همان فصل‌های ابتدایی، برایم زنی بود که خیلی راحت قابلیت تبدیل شدن به ضد چیزی که ادعایش را دارد، دارد! او به نظرم نمادی از مردان و زنانی‌ست که فکر می‌کنند خیلی کارشان درست است اما فقط فکر می‌کنند که این‌طوری هستند و عمقی ندارند. یعنی اگر هنرپیشه کوتاه‌قامت با آن لبخند چندش‌‍‌آور این نقش را برداریم و به جایش برخی مسوولان فرهنگی ما (به‌خصوص آنهایی که عضو کمیسیون فرهنگی مجلس ما هستند!) یا تعدادی از هنرمندان ما (حتی مشهور!) را بگذاریم، آب از آب هم تکان نمی‌خورد و سریال «بازی تاج و تخت» اصلا افت نمی‌کند…!

۲
«سرسی لنیستر» با این سریال تبدیل شد به نمادی برای زنانی که احساس می‌کنند، حقشان در همیشه تاریخ خورده شده و مورد ظلم قرار گرفته‌اند. نمی‌خواهم وارد حیطه فمینیسم و آن بحث‌های کذایی ریشه‌ای بشوم که فرانسه و اروپا و امروز و چه و چه و چه ولی می‌خواهم اشاره کنم که علی‌رغم اینکه واضح است، زنان در جامعه امروز جهان و ایران، همچنان دچار مشکلات ساختاری عدیده‌ای هستند اما راه مبارزه با بی‌عدالتی، تعبیر شخصی از عدالت نیست که مثلا منجر بشود به چهارشنبه‌های سفید و این جور خزئبلات.
سرسی لنیستر با خواست نویسنده، دچار مرگی شد که از نظر من به‌عنوان شاید یکی از مردان جامعه مردسالار، خیلی رمانتیک و بیشتر از ظرفیت او در سریال بود اما زندگی گاهی همین‌قدر عجیب و غریب به آنهایی که لایقش نیستند، مرگی دلپذیر هدیه می‌دهد… .

۳
آن قدری که از مرگ دو اژدهای سریال ناراحت شدم از مرگ برخی شخصیت‌های مهم آن ناراحت نشدم. سه اژدهای سریال خیلی وفادار بودند و وفاداری، گمشده اغلب عرصه‌های فعالیت کشور ما هم هست. یک لحظه فکر کن، یکی از این سه اژدها، مسوول فرهنگی کشور ما می‌شدند؛ اوضاع بدتر می‌شد یا…؟!
۴
در عرصه امروز فرهنگی ما، کوتوله‌ها بیداد می‌کنند. چپ می‌روی یا راست، دست‌کم یکی دو کوتوله مغزی آنجا حاضرند و با نگاه عقب‌مانده‌شان، چوب لای چرخ فرهنگ ما می‌گذارند. «بازی تاج و تخت» اما «کوتولگی» را با اینکه در همان زمان و مکان مورد نظرش به تصویر می‌کشد، همزمان تنها کوتوله واقعی سریال را، فراتر از خیلی از به ظاهر سالم‌ها، نشان می‌دهد و به او قداست و جاودانگی و جذابیت می‌بخشد.
«تیریون»، باحال‌ترین و جذاب‌ترین شخصیت «بازی تاج و تخت» است و ثابت می‌کند، آدم اگر هم قرار است کوتوله باشد، از نظر جسمی باشد…!

۵
«جان اسنو» کاش در همان فصلی که مرد، دیگر زنده نمی‌شد! زنده شدن دوباره‌اش غیر از اینکه خیلی لوس و بی‌کارکرد است (چه مرضی داشتید که بکشیدش و دوباره زنده‌اش کنید؟!) او را تبدیل می‌کند به یک خنگ از قبل طراحی شده که وقتی آن‌طور یکهویی و بدون پرداخت درست، با خنجر، شکم «دنریس» متوهم را جر می‌دهد، آدم را به یاد قسمت چند‌صدم «حریم سلطان» می‌اندازد! جان اسنو البته با این ورژن، حتما می‌تواند مدیرکل یکی از ادارات‌کل فرهنگ و ارشاد ما بشود و…!

۶
آن نگاه دیوانه‌وار و جنون‌آمیز «دنریس» درحالی‌که پشت اژدها نشسته است، آن نگاه یخ‌زده در چشم‌های «سرسی» که هر لحظه به استیصال نزدیک‌تر می‌شود و بهت ابلهانه «جان اسنو» در زیرصدای ناقوسی که بالاخره شنیده می‌شود (اما دیر شده است) را خوب می‌شناسم. درک می‌کنم که خیال و نبوغ یک نویسنده، چطور همان‌طور که می‌تواند شگفتی خلق کند، می‌تواند گند بزند به هر چه که تا به آن «لحظه» ساخته است. منظورم هم از «لحظه» هر لحظه‌ای می‌تواند باشد. مثلا درست شبیه لحظه‌ای که یک نفر تلفن را برمی‌دارد و با یک تماس چند ثانیه‌ای، کل زحمت چند ساله یا چند ماهه یک هنرمند را نابود می‌کند!