مسعود سلیمی تاریخ سرشار است از آدم های مشهور، در پهنه سیاست و در هنگامه حکمرانی؛ اگر از بنیان گذار خون ریزی و آدم کشی، قابیل شروع کنیم، در ادامه آن قدر غرورها، سزارها، چنگیزها، تزارها، استالین ها و قذافی ها جلوی چشم هایمان رژه می روند که آدم سرگیجه می گیرد و در می […]
مسعود سلیمی
تاریخ سرشار است از آدم های مشهور، در پهنه سیاست و در هنگامه حکمرانی؛ اگر از بنیان گذار خون ریزی و آدم کشی، قابیل شروع کنیم، در ادامه آن قدر غرورها، سزارها، چنگیزها، تزارها، استالین ها و قذافی ها جلوی چشم هایمان رژه می روند که آدم سرگیجه می گیرد و در می ماند که دنیای ما این همه ستمگر، خون ریز و آدم کش نیاز داشته و دارد؟ یعنی دنیای ما آن قدر از مهر و محبت، از گرمی دستان عاشق، از دل های بیدار و نگاه های دلنواز خالی بوده و هست که هرچه بگردیم و هرچه می گردیم، مشاهیر ستم پیشه رهایمان نمی کنند.
گاهی آدمی از حکمت روزگار در می ماند، مگر می شود هر که به نانی و آبی می رسد، قداره ببندد، زیر گذر را قرق کند و جوی خون راه بیندازد و بعدها نامش در زمره مشاهیر عالم به ثبت برسد؟
آیا پهنه سیاست، آئین حکمرانی، رمز و راز روزگار به غیر از زور، جنگ، خون و مرگ را برنمی تابد؟ در مقابل این سوال، اما در روی دیگر سکه هستند کسانی هرچند در اقلیت، که به دلایل دیگری، در جمع مشاهیر و بزرگان، نامشان در تاریخ به ثبت رسیده است.
صحبت از دنیای سیاست شد؛ جایی که با اندکی لغزش، جنون قدرت طلبی جای عقل و منطق را می گیرد؛ در چنین دنیایی محبوب و مشهور بودن در کنار هم، اتفاق بسیار کمیابی است که چون ستاره ای به تنهایی در دل تاریکی می درخشد و ماه مجلس می شود، می تابد و روشنی می بخشد تا انسان و انسانیت امیدوار باشد که می توان صاحب قدرت بود، می توان صاحب جان و مال مردم بود، اما صاحب دل و جانشان هم بود.
٭ ٭ ٭
نلسون ماندلا یکی از کسانی است که چنین تعریفی در وصف او می گنجد، او که اگر زنده بود یکی دو روز دیگر ۱۰۱ ساله می شد، در آخر عمرش به عدم خشونت پایبند بود.ماندلا که پس از سال ها مبارزه علیه رژیم نژادپرست و آپارتاید حاکم بر آفریقای جنوبی مبارزه می کرد در ۱۰ می ۱۹۹۴ با رای مردم به ریاست جمهوری رسید و می توانست مانند بسیاری از زمامداران، به طور مثال در قاره سیاه، سال ها و سال ها در این مسند بماند، اما در ۱۴ ژوئیه ۱۹۹۹ خود را کنار کشید و اسیر قدرت نشد تا نامش بر بلندای تاریخ، در دل مردم ثبت شود.
آنتوان چخوف؛ نویسنده ای آزادیخواه
چخوف نویسنده ای است که با تاثیر پذیری از ناتورالیسم سعی بر نشان دادن واقعیت دارد. او می خواست بی طرفانه سخن بگوید و زندگی را آن طوری ترسیم کند که هست.
چخوف نویسنده ای بشردوست، آزدیخواه و روشنفکر بود و داستان های وی حکایت از افکار مترقی او می نماید. او با فساد و دروغ، خودنمایی، سرشکستگی، منفی بافی، کوته نظری، ستمگری، آزادیخواهی دروغین و سرانجام، صفات منفی با کمال خشونت مبارزه می کند و جامعه عقب مانده را به آینده درخشان و زندگانی سعادتمندانه امیدوار می سازد و برای رسیدن به اصول مترقی افکار برجسته ای به خوانندگان آثار خود تلقین می کند.
در زندگی نامه آنتوان چخوف این گونه آمده است که آنتوان پاولویچ چخوف درام نویس و داستانسرای معروف روسی در ۱۷ ژانویه سال ۱۸۶۰ در شهر تاگان روگ در شمال قفقاز در آغوش یک خانواده بی چیز و معتقد به سنن و آداب قدیمی و ملی دیده به جهان گشود.او را مهمترین داستان کوتاهنویس برمیشمارند و در زمینه نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود بهجا گذاشتهاست و وی را پس از شکسپیر بزرگترین نمایشنامهنویس میدانند.در این سال داستان های «آدم توی جلد»، «یونچ»، «مستأجر»، «شوهر» ، «خانم مامانی» را نگاشت و در سال بعد (سال ۱۸۹۹) داستان های «خانم و سگ ملوسش» و «درراوین» را به رشته تحریر درآورد. روشن نیست که چرا با وجود مرگ برادرش نیکلاس در اثر سل، او نسبت به حملات بیماری سل بی اهمیت بود. بیمارى او در ساخالین بدتر شد. در سن چهل و چهار سالگی در ۱۵ ژوئن سال ۱۹۰۴ به دلیل بیماری سل و خون ریزی مغزی بدرود زندگی گفت.