هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی وقتی «راننده تاکسی» را بعد از حدود چهار دهه از زمان ساخته شدنش می‌بینی، می‌توانی «نیویورک» آن دهه را به شکل عینی تماشا کنی و بخشی از فضای زمانه‌اش را درک و تجسم کنی؛ روابط انسانی‌ و مراوداتش، آداب لباس پوشیدن قشرهای مختلفش، گوشه‌ای از عالم سیاستش، و مهم‌تر از […]

هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی

وقتی «راننده تاکسی» را بعد از حدود چهار دهه از زمان ساخته شدنش می‌بینی، می‌توانی «نیویورک» آن دهه را به شکل عینی تماشا کنی و بخشی از فضای زمانه‌اش را درک و تجسم کنی؛ روابط انسانی‌ و مراوداتش، آداب لباس پوشیدن قشرهای مختلفش، گوشه‌ای از عالم سیاستش، و مهم‌تر از همه احساس کنی که زیر پوست این شهر در آن روزگار چه می‌گذشته. مدل «شهریت» نیویورک به‌عنوان یک نقطه کانونی مهم در آمریکا که به خصوص از دهه هفتاد به بعد منجر به اتفاقات و رویدادهای موثری در زمینه‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شد (که البته قبل از این زمان هم چنین بود اما پوست‌اندازی واضحی در این دهه به‌خصوص داشت) در این فیلم «اسکورسیزی» که مدتی پس از پایان جنگ ویتنام ساخته شد و ساختارهای سینمای تا حدی مستقل هالیوود را تغییر داد، به خوبی قابل مشاهده است. نیویورک همیشه پایگاه مهمی برای شروع تحول‌ها بوده؛ مثلا کیست که آشنایی هر چند اندکی با «برادوی» نداشته باشد، و «راننده تاکسی»، امروز مثل برادوی به نمادی برای نیویورک تبدیل شده است.

«شهر» در سینمای ایران
در سینمای ایران هم برخی فیلمسازان ما، خواسته یا ناخواسته تا حدی توانستند از تهران به‌عنوان پایتخت کشور و نمادی از توسعه و مرکزیت و شهریت، تصویری ماندگار در سینمای ما به یادگار بگذارند – البته نه به اندازه‌ای که با رجوع به راننده تاکسی، می‌شود از نیویورک تاثیر گرفت. مثلا «دربند» یکی از این فیلم‌هاست که تهران در آن، هویت دارد و مثلا ۳۰ سال بعد تا حدی می‌شود با تماشایش ضمن پیگیری خط روایی قصه فیلم، نسبت به اوضاع فرهنگی سیاسی اجتماعی موجود، شناختی هر چند کوچک پیدا کرد.
این مسأله به شکلی دیگر و البته کمرنگ در «اسب حیوان نجیبی است» هم قابل لمس است. اینجا اما «کاهانی» عامدانه سعی کرده که تمرکزش را در حیطه روابط انسانی آدم‌ها خرج کند و اگر نقدی سیاسی هم دارد، خیلی کمرنگ و با کنایه عنوان کند.
سینمای «اصغر فرهادی» هم در این حوزه بیکار نبوده و اگرچه معتقدم ترجیح فرهادی در فیلم‌هایش لزوما این نبوده که شهر و مناسباتش را «بولد» کند و همیشه برایش قصه آدم‌ها و روابط پیچیده بین آنها اهمیت بیشتری داشته اما هویت شهر به‌مثابه «پایلوتی» که باید باشد و شکل بگیرد تا حضور افراد در آن معنی پیدا کند، تعدادی از فیلم‌هایش را ناگزیر، «شهری»تر کرده است.
«شهر زیبا» که یکی از بهترین نمونه‌های سینمای ایران درباره حاشیه‌نشینی شهری است و «جدایی نادر از سیمین» که در آن تعلیق موجود در هر نما و صحنه و سکانسی از فیلم که در دل شهر می‌گذرد، در بالاترین اندازه ممکن است و تا حدی «فروشنده» که به شکلی متفاوت با «جدایی…» از شهر استفاده می‌کند، نمونه‌های بارز این جنس سینما است.
نکته‌ای که درباره فیلم‌های با برچسب اجتماعی در سینمای ایران مشهود است که سعی دارند عامدانه به شهر و هویت و جغرافیای مستقل شهری بپردازند ( مجدد تاکید می‌کنم که تعداد چنین آثاری زیاد نیست و عمد کارگردان هم در آنها اغلب پر رنگ نبوده) و اجازه نداده تا به حال فیلمی شبیه آنچه که از سینمای هالیوود مثال زدم، «کالت شهری» شود، پایبند نبودن نویسنده و کارگردان این دسته فیلم‌ها به قواعد دراماتیک و قصه‌گویی بوده است. آنچه باعث شده که مثلا در «جدایی نادر از سیمین» – به‌عنوان نمونه مثال‌زدنی موفقیت نسبی در این بستر- هویت شهری به کمال برسد اما در بسیاری از فیلم‌های سینمای ایران که اتفاقا تمرکز بر شهر (حتی ناخواسته) بوده، هویتی پیدا نکند و نشود سال‌های بعد به آن ارجاع کرد و از آن فکت‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی برای بررسی زمانه امروز به دست آورد.
اغلب فیلم‌های موفق ما؛ چه از نظر دراماتیک و قصه‌گویی و روایت و چه به لحاظ ساختاری، معمولا قصد نداشته‌اند که هویت شهری زمان خود را مصور کنند و تبدیل به سندی برای آیندگان شوند، بنابراین تمرکز کاملا بر شخصیت‌پردازی‌ها و درام و ساختار و قواعد و… بوده، پس نتوانستند و نمی‌توانند مرجعی برای بررسی پژوهشگران حوزه‌های مختلف و عرصه‌های متنوع علوم در آینده شوند. «درخت گلابی»، «هامون»، «پری»، «سارا» و حتی «لیلا» که شبیه‌ترین فیلم «داریوش مهرجویی» به مسأله هویت شهر در سینمای ماست، هرگز قصد نداشتند چنین اتفاقی را رقم بزنند. مهرجویی را البته به‌عنوان نمونه‌ای از کارگردانان مطرح و جریان‌ساز سینمای ایران آوردم که در ادامه مجبورم به «مسعود کیمیایی» هم در این زمینه اشاره کنم. او تقریبا یکی از نادرترین سینماگران ماست که هویت شهری انگار عامدانه برایش اهمیت داشته است. «گوزن‌ها» و «قیصر» که تا حدی ماجرای شهر در قصه‌شان دخالت دارد را اگر به دلیل دوره زمانی ساخت، کنار بگذاریم ، بعدها در «ضیافت» و «مرسدس» و «سربازهای جمعه» و «حکم» و «جرم» و «محاکمه در خیابان» و این اواخر «متروپل» و «قاتل اهلی» می‌توان علاقه فیلمساز را به طرح مسأله هویت شهری به وضوح احساس و تماشا کرد.
کیمیایی اما برخلاف مهرجویی، از آن طرف بام می‌افتد و توجه نکردنش به روند دراماتیک اغلب این فیلم‌هایی که به آنها اشاره کردم و ضعف در تعریف یک قصه منسجم و فیلمنامه‌های سرگشته، اجازه نداده که هویت شهری در فیلم‌هایش سیر تکاملی بگیرند و به مرجعی در این زمینه تبدیل شوند.
اما «هت تریک»
«هت تریک» ساخته «رامتین لوافی» یکی از جدیدترین فیلم‌هایی‌ست که با چشم‌پوشی بر روی برخی ایرادهای تکنیکی و روایی‌اش، یکی از بهترین نمونه‌های تصویری هویت شهری است. فیلم البته تمرکز چندانی بر جغرافیای شهری ندارد اما به شکل ویژه‌ای با استفاده درست از یک معضل قدیمی که اخیرا بسیار فراگیر و تبدیل به معضلی اجتماعی شده، ضمن تعریف قصه‌ای جذاب و به روز و توجه به ریتم و لحن درست و شخصیت‌پردازی‌های به اندازه، موفق شده «هویت» را در جغرافیای قصه پرداخت کند و روابط آدم‌ها را به دور از هرگونه درشت‌نمایی و اغراق، باورپذیر ارائه کند.
«هت تریک» استفاده درستی از سکانس تصادف به‌عنوان «مک گافین» قصه می‌کند و به خوبی مسأله شرط‌بندی را که مبتلای امروز جامعه شهری ماست، محور قصه انتخاب کرده تا در کنارش به روابط اجتماعی و انسانی قشر مهمی از اجتماع بپردازد.
فیلم، عامدانه از فلش‌بک و پیچیدگی روایی و گرفتن ژست و صدور بیانیه (کاری که بسیاری از کارگردانان جوان و حتی کمی باتجربه‌تر انجام می‌دهند و سینما را از یاد می‌برند) پرهیز می‌کند و با پایان‌بندی درستش، ضمن طرح مسأله، به جوابی سینمایی می‌رسد. فقط ای کاش کارگردان در کنار توجه به هویت شهری، جغرافیای شهری را بیشتر از این در فیلم مورد استفاده قرار می‌داد تا «هت تریک» تبدیل به یک مرجع سینمایی فرهنگی اجتماعی برای آیندگان بشود.
«شهر» در آینده
سینمای ما با این شرایطی که دارد و بیشتر از دغدغه فیلمسازان، اجبار و اصرار و تن دادن به بازی بقا و… در ساخت فیلم‌ها موثرند، علی‌رغم تلاش‌های شریفانه تعدادی از مولفان در ساخت فیلم‌هایی که نیاز امروز و فردای مخاطبان و مورد پسند سلیقه سینما هستند، نمی‌تواند مرجعی برای آیندگان باشد. یک لحظه تصور کنید ۵۰ سال بعد است، و یک نفر دارد سینمای ما در این دوران را مرور می‌کند؛ هویت و جغرافیای شهری، پیشکشش، «با آبروی رفته چه باید کرد»؟!