«یک بعدازظهر پاییزی»(۱۹۶۲) آخرین فیلم یاسوجیرو اوزو کارگردان ژاپنی است. در این فیلم هم قواعدِ آشنای فیلم سازی اوزو و میزانس خاصش را می بینیم: دوربینی ساکن و موقر، حضور بسیار درها و دیوارها و دوربینی غالباً  رو به در. ریتم فیلم کند است و حرکات آرام. فیلم با نماهایی از دودکش های یک کارخانه […]

«یک بعدازظهر پاییزی»(۱۹۶۲) آخرین فیلم یاسوجیرو اوزو کارگردان ژاپنی است. در این فیلم هم قواعدِ آشنای فیلم سازی اوزو و میزانس خاصش را می بینیم: دوربینی ساکن و موقر، حضور بسیار درها و دیوارها و دوربینی غالباً  رو به در. ریتم فیلم کند است و حرکات آرام. فیلم با نماهایی از دودکش های یک کارخانه آغاز می شود، صنعت جدید و لاجرم دورانی جدید. در شروع فیلم دفتر کار هارویاما(با بازی چیشو ریو، مردِ همیشه حاضر در کارهای اوزو) را می بینیم، شخصیت اصلی فیلم، مردی پا به سن گذاشته و بسیار آرام. اولین دیالوگهای فیلم، گفتگوی اوست با منشی اش درباره سن و سال منشی و ازدواجش. این دیالوگِ آغازین مسیر ادامه فیلم را به روی ما می گشاید، مسیر پیوندها، گسست ها، با هم بودگی ها و البته تنهایی. تنهایی که شاید بشود آن را تم اصلی فیلم دانست. هارویاما با دختر و پسر جوانش زندگی می کند. همسرش فوت کرده و پسرِ بزرگ تر ازدواج کرده است. هم نشینی هایی مدام با دوستان دیرینش دارد. دوستانی که این آخرها از او می خواهند به فکر ازدواج دخترش و تنهایی او باشد. در یکی از این هم نشینی ها، معلم سال های دورشان هم هست. کسی که اکنون در پیری همراه با پیردخترش زندگی می کند. دختری که برای مراقبت از پدر قید ازدواج را زده و اکنون هر دوی آن ها اگرچه با هم، اما تنهایند. معلم سابق در عالم مستی آخرین درسش را به شاگردان دیروز عرضه می کند. «ما همیشه تنهاییم». قصه معلم سابق، سرنوشت دختر و ازدواجش را به دغدغه اصلی هارویاما بدل می کند. دخترش امورات خانه را می چرخاند. می داند که ازدواج دختر سخت است، گریزی اما نیست. از آن سو دختر هم دربرابر پدر احساس وظیفه می کند. یکی فعلا باید قربانی شود. دختر را راضی به ازدواج می کند(ما تماشاگران شوهر را نمی بینیم، چرا که برای ازو در اینجا جدایی از پدر مهم تر از پیوند دختر است). در سکانس آخر، و در اولین شب خانه ی بدون دختر، هارویاما، آن دهشت عجیب تنهایی و تحمل ناپذیری اش را احساس می کند. اتاق دخترش که دیگر ساکنی ندارد. از آن تکان هایی که دقایق کوتاه را به سال هایی تمام نشدنی بدل می کند. از آن یک شبه پیرشدن ها. و گریه تلخ هارویامایی که دیگر واقعا پیر شده است.   قصه ی کوتاه اوزو، تلخ است؛ اما مویه نمی کند. اوزو از نوعی تلخ و شیرینِ گذرایِ همه چیز می گوید. از تقدیری که اگرچه نسبت به ما و تنهایی ما بی تفاوت است، اما گویا همینی است که هست. تقلا کنید، اما در نهایت تنهایید. این است داستان زندگی.

 

عمر کوتاه و نام ماندگار

۸ اوت ۱۸۷۹: ۱۴۰ سال پیش در چنین روزی امیلیانو زاپاتا در روستای آیالای کنونی در ایالت مورلوس در مرکز مکزیک زاده شد.

او در آغاز کار هوادار مصالحه و گفت‌وگو بود ولی پس از این که با تصاحب پی‌درپی زمین‌ها و روستاهای همراهانش توسط خودکامگان حاکم روبرو شد به نبرد نظامی دست زد و تقسیم اراضی و سامان زمین‌های مهاجران هندی و کشاورزان بومی را در دستور کارش قرار داد.

پس از شکست از رقیبش مادِرو در انتخابات سال ۱۹۱۰ با رقیب همکاری کرد. با همراهی او مادرو رئیس جمهور شد و قول اصلاح قوانین مربوط به اراضی کشاورزان را داد ولی دولت او روش خودکامگان پیشین را ادامه داد و بر اثر اعتراضات مردم و نبردهای پی‌درپی زاپاتا و زاپاتیست‌ها برکنار شد.

تلاش‌های او سر در نهایت به تقسیم اراضی و ایجاد بهداشت بهتر برای روستاییان و طبقه محروم انجامید اما چون او از نبرد نظامی دست برنمی‌داشت با ترتیب یک میهمانی از دوستانش او را به محلی کشاندند و توسط هواداران پیشینش ترور کردند.

مبارزات او درونمایه چندین کتاب و چند فیلم بوده و در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین خیابان‌هایی به یاد او نامگذاری شده است. امیلیانو زاپاتا در ۳۹ سالگی در شهر چینامِکا در مرکز مکزیک درگذشت.