زندگینامه نویسانِ متفکرانِ مکتب فرانکفورت از تضاد آن ها با پدرانشان نوشته اند. تضاد میان پدرانی بورژوا و عموماً ثروتمند با  فرزندانی که دل در گرو چیزهای دیگر دارند. تقابلی دیرین است؛ والدین و فرزندان. فرزندان سری سودایی داشتند، کم بهره از عقل معاش، با خیالاتی بدیع که خطرناک قلمداد می شد، کسانی که […]

 

زندگینامه نویسانِ متفکرانِ مکتب فرانکفورت از تضاد آن ها با پدرانشان نوشته اند. تضاد میان پدرانی بورژوا و عموماً ثروتمند با  فرزندانی که دل در گرو چیزهای دیگر دارند. تقابلی دیرین است؛ والدین و فرزندان. فرزندان سری سودایی داشتند، کم بهره از عقل معاش، با خیالاتی بدیع که خطرناک قلمداد می شد، کسانی که مگر نجات یابند و بازگردند به مسیر «درست».

بعدها نظریه پردازان مکتب فرانکفورت این رابطه را، کیفیت و فرم آن را، به موضوع و واسطه مهمی برای تحلیل جوامع سرمایه داری مدرن بدل کردند، اینکه چه تغییراتی در ساختارهای اقتدار روی داده است، چه بر سر «رویا» آمد؟ آدورنو و هورکهایمر در جاهایی از پایان یافتن این نزاع خبر می دهند. چرا؟ چون اصل واقعیت[ که می شود با سیطره مناسبات اقتصادی، کالایی شدن تقریبا همه روابط و امور، دل بستن به افق های موجود که همراه است با نوعی تبعیت] به قدری فربه و همه جاگیر شده که عملاً جایی برای تخیل، رویا، عصیان، دگرگونه فکر کردن و عمل کردن باقی نگذاشته است. حالا نسل جدید، حتی بیشتر از پدران به واقعیت ها تن در داده اند، ساکنِ جاخوش کرده نظم موجودند، برای «ارتقا« در آن می کوشند و شاید نقش بیشتری در بازتولیدش دارند.

نه تصویری از آینده ای متفاوت هست، و نه حتی میلی شاید سرخوشانه و جوانانه برای رسیدن به آن. ما برای همیشه در واقعیت موجود، با همه جدیت ادعایی اش، در این لحظه حساسِ کنونیِ و طولانی جهان گرفتار شده ایم.

 

انسانی که هنرش را فدای فعالیت‌های حزبی کرد

۱۶ آگوست ۱۸۹۶؛ ۱۲۳ سال پیش در چنین روزی تینا مودوتی در اودینه در شمال شرقی ایتالیا زاده شد. می‌گفت: «ویژگی کار من در عکاسی این است که به جای ترفندهای هنری می‌کوشم واقعیت را نشان دهم.» تینا مودوتی  خانواده تنگدستی داشت.

۹ ساله بود که پدرش به هوای یافتن کار بهتر خانواده را واگذاشت و به سانفرانسیسکو رفت. ۱۲ ساله بود که در کارگاه‌های گوناگون ابریشم می‌بافت، پیراهن می‌دوخت و پس از گذراندن کلاس چهارم دبستان برای تأمین هزینه خانواده از ادامه تحصیل بازماند. ۱۶ ساله بود که به تنهایی به آمریکا سفر کرد و به پدرش پیوست و از آنجا که استعداد هنرپیشگی داشت در اپراخانه سانفرانسیسکو بارها روی صحنه رفت.

۱۹ ساله بود که با شاعر و نقاش کانادایی روبِه آبری ریشی آشنا شد و با او به لس آنجلس رفت و ازدواج کرد. در آنجا در سه فیلم بازی کرد ولی دیری نپایید که با عکاس بنام آن زمان ادوارد وِستون آشنا شد و به او و هنر عکاسی دل بست و از آن پس در کنار فعالیت سیاسی به سود کمونیست‌های آمریکای جنوبی، به عکاسی پرداخت و عکس‌های ماندگاری از کارگران و کشاورزان و همچنین هنرمندان پیرامونش به جا گذاشت. ۲۷ ساله بود که با وِستون به پایتخت مکزیک رفت و در آنجا با حزب کمونیست همکاری نزدیک داشت و به عضویت آن حزب درآمد. ۳۲ ساله بود که با انقلابیِ کوبایی خولیو آنتونیو مِلا آشنا شد و دل به او بست. یک سال پس از آن مِلا ترور شد و مودوتی تصمیم گرفت همه توان و وقتش را صرف خدمت به هدف‌های سوسیالیستی او کند. در پی سوء قصد به جان رئیس جمهور مکزیک، با اینکه مدرکی دال بر دخالت او در این کار نیافتند، او را نخست زندانی و سپس از آن کشور اخراج کردند. از آنجا که او می‌خواست در خدمت اهداف جهان سوسیالیستی باشد به اتحاد شوروی مهاجرت کرد و به جای دنبال کردن هنر عکاسی از فعالان حزب کمونیست در بخش بین‌المللی شد. از آن پس با اینکه متن‌های بسیاری از لنین و بزرگان مکتب کمونیسم را به زبان‌های انگلیسی، اسپانیولی و ایتالیایی ترجمه کرد و گزارش‌های مفصلی از کار در شوروی برای نشریه‌های آمریکای جنوبی نوشت، نامی از او در میان نبود.

۳۹ ساله بود که به همراه هم‌رزمانش به اسپانیا رفت و در جنگ داخلی علیه رژیم فاشیستی فرانکو شرکت کرد ولی با شکست جبهه ضد فاشیستی باز به مکزیک پناه برد. تینا مودوتی در ۴۵ سالگی در پایتخت مکزيک درگذشت.