هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی سنج و طبل و اشك، سياه‌پوشاني كه دسته دسته و شورانگيز به ديگران اضافه مي‌شوند. علم‌هايي كه برافراشته‌اند؛ بر اين دشت اندوه و حزن، و عشق يعني مي‌داني كه شايد هرگز نخواهي رسيد اما ادامه مي‌دهي. محرم و امام حسين (ع) نيازي به ما ندارند. نيازي ندارند كه برايشان بنر […]

هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی

سنج و طبل و اشك، سياه‌پوشاني كه دسته دسته و شورانگيز به ديگران اضافه مي‌شوند. علم‌هايي كه برافراشته‌اند؛ بر اين دشت اندوه و حزن، و عشق يعني مي‌داني كه شايد هرگز نخواهي رسيد اما ادامه مي‌دهي.

محرم و امام حسين (ع) نيازي به ما ندارند. نيازي ندارند كه برايشان بنر بزنيم و سياه بپوشيم و اشك بريزيم. اينكه اشك مي‌ريزيم وسياه مي‌پوشيم اما براي دلمان است. براي اينكه يك‌جوري خودمان را سهيم كنيم در اين دريايي كه موج‌هايش شور است، ساحلش شور است و ماهيانش هم. و هم شور است و هم «شور» و بنرها اگرچه هستند اما قرار نيست به تنهايي به شعورمان بيفزايند. شعور از معرفت و شناخت مي‌آيد و حتي برعكس شايد.
قيام حسين (ع) يا هجرتش يا هر اسم ديگري كه داشته باشد، آنقدر بكر و عميق و جاودانه است كه تلاش‌هاي اندك ما فقط رج زدن و «اتود» هستند چراكه نقش، نقش كاملي‌ست. شاهكاري‌ست بر اين گنبد دوّار كه مانده است و خواهد ماند. و اينجاست كه سوالي پيش مي‌آيد؛ درك محرم چقدر و تا كجا برايمان اهميتي دارد؟ براي ما كه مي‌نويسيم و مي‌خوانيم و براي مسئولي كه علم بلند مي‌كند و براي مديري كه قرار است تعريفي كامل‌تر از عاشورا براي ما در حوزه فرهنگي ارائه بدهد و آن را در قالب برنامه‌هايي متنوع‌تر و جذاب‌تر و غير كليشه‌اي، اجرايي كند.
گريستن را و ارادت به آستانش را و توسل را كه همه‌مان تقريبا بلديم. محرم را كه دهه‌هاست با گوشت و پوست و استخوانمان لمس كرده‌ايم. عاشقي را در شب‌هاي دسته‌روي و پاي ديگ‌هاي غذاهاي نذري و شمع روشن‌كردن‌هاي شام غريبان از بريم. اما نقش مسئولي كه اهل فرهنگ و هنر است و بايد فرهنگ آييني ما را جلا بدهد چيست؟ و كجاست كارشناس فرهنگي كه دستمان را بگيرد و از اين همه تكرار و كليشه برهاند؟ كجاست آنكه شناخت دقيقي از عشق و تعزيه و حرمان دارد و دلش مي‌گيرد وقتي مدام مواجه است از روايت‌هاي دم دستي عاشورايي؟
تو فكر كن حضرت زينب(س) در شب موعود، بعد از تحمل آن حجم وحشتناك فراق و از دست دادن، در بارگاه يزيد، اينچنين كليشه‌اي مي‌گفت و رفتار مي‌كرد. تو فرض كن امام سجاد(ع) بيماري‌اش را بهانه‌اي مي‌كرد براي گوشه‌اي ايستادن و تنها نظاره كردن. اصلا كمي برگرديم به قبل‌تر؛ تو فرض كن، ترس، چنبره مي‌زد بر آن عده اندك شجاع، آنگاه چگونه دو دست قطع مشك آب مي‌شد؟ گلوي كدام نوزاد ميزباني نك پيكان تير حرامزاده‌اي مي‌شد؟ كدام «حر» آزاده و كدام خواهر بي برادر مي‌شد؟ و چه كسي تنها مي‌ماند با اسب وفادار سپيدش اما از اعتقاد و رسالتش كوتاه نمي‌آمد؟ عشق و افتخار و غرور و سربلندي، چگونه متولد و در تاريخ بشريت ماندگار مي‌شد؟ تو فرض كن كه داري به همه اينها فكر مي‌كني، و صبح‌ها با اتومبيل اداري و راننده شخصي‌ات به دفتر مجللت مي‌روي و از بيت‌المال حقوق مي‌گيري كه در اين دنياي بي‌رحم كه دارد زور مي‌زند تا فرهنگ غني عاشورا را و حسين را از ما بگيرد، كاري كني كه مانع شود. كه نسل جديد را مثل ما و قبل‌ترها همچنان عاشق نگاه دارد. فرض كن كه محرم و تاسوعا و عاشورا را تو هم قرار است به اندازه سهمت و نقشت و حقوقي كه مي‌گيري زنده نگاه داري اما… .
محرم نيازي به بنرهاي ما ندارد و به اداهاي ما. همان‌طور كه حسين (ع) به مسئولان و مديران زمانه‌اش و به وعده‌هايي كه مي‌دادند، نه دلخوش بود و نه احتياجي داشت. حسين (ع) دشمن كليشه‌ها و درجا زدن‌ها و خمودگي‌ها بود و است و قهرماني كه متعلق به فقط يك نسل نيست. يعني مطمئنم كه اگر اين را به مسئولان و مديران دهه شصت ما بگويي، كاملا درك مي‌كنند و عجيب است كه الآن؛ در اين عصر مدرنيته و تكامل، گاهي درك نمي‌شود… .
نه، «محرم اگر به بنر زدن‌ها بود كه اصلا اتفاق نمي‌افتاد»، و تو فرض كن كه داري اين جمله را با دقت مي‌خواني و به اهميتش پي برده‌اي و به درك اگر كه لجت درآمده و مرا متهم به سياه‌نمايي مي‌كني. چون داري حقوق مي‌گيري و… .
دارم فكر مي‌كنم كه حسين(ع) اگر امروز بود، چقدر متهم به سياه‌نمايي مي‌شد و حالا اين متن را تمام مي‌كنم. همين.