یوسا در مقاله ای به بررسی خودکشیِ خوسه ماریا آرگادس، نویسنده پرویی در سال ۱۹۶۹ می پردازد. آرگادس پیش از مرگش نامه های زیادی نوشته بود برای افراد مختلف. نامه هایی که یکی پس از دیگری پیدا شدند. نامه ها درباره خودکشی اش بود و دلایل آن. عجیب اما آنکه در نامه های مختلف دلایل […]

یوسا در مقاله ای به بررسی خودکشیِ خوسه ماریا آرگادس، نویسنده پرویی در سال ۱۹۶۹ می پردازد. آرگادس پیش از مرگش نامه های زیادی نوشته بود برای افراد مختلف. نامه هایی که یکی پس از دیگری پیدا شدند. نامه ها درباره خودکشی اش بود و دلایل آن. عجیب اما آنکه در نامه های مختلف دلایل خودکشی متفاوت بودند. در نامه ای نوشته بود که دلیل خودکشی اش به بن بست رسیدن در آفرینش ادبی بود. در نامه های دیگر از غیرقابل تحمل بودن ستم در کشور می گوید، یا وضعیت آموزشی اسفناک و فقدان آزادی. یوسا از مورد مشخص آرگادس فراتر می رود و از موقعیت نویسنده/روشنفکر در آمریکای لاتین دهه ۶۰ می گوید، در کشورهایی اغلب دیکتاتوری. از اینکه در نتیجه سرکوب ها، در نتیجه ضعف رسانه های جمعی و همچنین تضعیف علوم اجتماعیِ پرسشگر، ادبیات به تنها واسطه برای بیان راستین وضعیت های اجتماعی بدل شده بود. «در سراسر آمریکای لاتین رمان، شعر و نمایشنامه بدل به چیزی شد که استاندال از رمان انتظار داشت؛ یعنی آینه ای که مردم آمریکای لاتین می توانستند خود را در آن تماشا کنند و رنج ها و مصائب شان را تمام و کمال پیش چشم ببیند». همه آن چیزهایی که در جاهای دیگر مجال سخن نمی یافت، در ادبیات بیان می شد. اما این امر چه تاثیری روی خود ادبیات و نویسنده گذاشت؟ اینجا بود که آن معضله اصلی رخ نمود. نیرویی اجتماعی نویسنده را به سوی ادبیات متعهد می کشاند. این نیرو با منش و توانایی های ادبی برخی نویسندگان هم ساز بود و با برخی دیگر نه. اگر نویسنده ای در آثارش از رنج های مردم نمی گفت دست نشانده خوانده می شد و همدست ظالمان. در نتیجه به تعبیر یوسا «سردرگمی هولناکی» به وجود آمد. سردرگمی که در کار آرگادس هم خودش را نشان داد. آثار اولیه آرگادس سویه های غنایی و زیبایی شناسانه دارد، با گریزی به ایام کودکی اش. اندک زمانی بعد اما ناچار به رفتن سراغ مسئولیت اجتماعی اش شد و از مشکلات وطنش گفت. آثار این دوره اش اما ناامیدکننده بودند، بدون خلاقیتی ادبی و بسیار شعاری. نوسان میان این دو وجه و ناتوانی در برقراری سازش میان آن ها بود که تباهی آراگادس را منجر شد« روز دوم دسامبر ۱۹۶۹ وقتی خوسه ماریا آرگادس در دانشکده کشاورزی لامولینا ماشه تپانچه را چکاند، به یک معنی می خواست نشان دهد که نویسنده بودن در آمریکای لاتین تا چه حد می تواند دشوار باشد». و البته در هر کشور دیکتاتوریِ دیگری.
امروز دیگر چندان درباره ادبیات متعهد نمی گویند، گویا چیزی بوده است متعلق به عصری ایدئولوژیک. ادبیات به امری فنی تر و زیبایی شناسانه تر بدل شده است. ادبیات خصم هرگونه دستورالعمل از بالا است؛ اما به گمانم ادبیات خوب، تا حدی افشاگر هم هست، شاید در ظریف ترین و پیچیده ترین تکنیک ها. آشکار کننده قدرت هایی که زندگی ما را در چنبره دارند.
ماریو بارگاس یوسا، نویسنده، روزنامه نگار و سیاست مدار اسپانیایی، برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۰ است.

پدر استقلال کنیا

۲۲ آگوست ۱۹۷۸؛ ۴۱ سال پیش در چنین روزی جومو کنیاتا در مومباسا درگذشت. جومو کنیاتا در روستای ایچاوِری در مرکز کنیا زاده شد. ۵۸ ساله بود که سرانجام سیاهان کنيا بر سفیدهای بومی‌شده و استعمارگران انگلیسی شوریدند و کشتار از هر دو سوی مخالف به راه افتاد.
۶۰ ساله بود که بریتانیایی‌ها او را به هفت سال زندان و کار اجباری بردند. پس از شش سال او را آزاد کردند ولی در حصر خانگی نگه داشتند و پس از رهایی کامل، از او به عنوان آشتی‌دهنده ۴۰ قوم آن سرزمین با سفیدها کمک خواستند.
۷۰ ساله بود که با شعار «هارام بِه» (همه باهم به پیش) نخست وزیر کشور شد و یک سال پس از آن استقلال کشور را اعلام کرد و او را به عنوان نخستین رئیس جمهوری کنیا برگزیدند. هر چند او در زمان حکومتش قوم خود یعنی کیکویوها را بر دیگر اقوام برتری داد، از زمينداران بزرگ شد و با سفیدها علیه سیاهان تنگدست ساخت، اما مردم کنیا مبارزات ۴۰ ساله‌اش را از یاد نبردند و با او دشمنی نکردند.