صحبت كردن از سينماي ايران در عين سادگي، هم پيچيده است و هم گاهي دشوار. اين روزها آنقدر فيلم هاي دوست نداشتني بر تنه سينماي ايران پيچيده كه دوست داشتني هايش به روشني قابل دسته بندي است حتي. اما، به دور از مقايسه با سينماي جهان براي هر شخصي، بازيگري يا كارگرداني يا حتي آهنگسازي […]

صحبت كردن از سينماي ايران در عين سادگي، هم پيچيده است و هم گاهي دشوار. اين روزها آنقدر فيلم هاي دوست نداشتني بر تنه سينماي ايران پيچيده كه دوست داشتني هايش به روشني قابل دسته بندي است حتي. اما، به دور از مقايسه با سينماي جهان براي هر شخصي، بازيگري يا كارگرداني يا حتي آهنگسازي دليل علاقه مندي به اثري مي شود و شايد همين موضوع تنها دليل تماشاي يك فيلم باشد.
دوستداشتني هاي من در سينماي ايران بعضا كم اما پر رنگ هستند و اثرگذار. يكي از اين دوست داشتني ها لیلا حاتمي است كه براي ديدن فيلم هايش بدون ترديد همان حس شيفتگي به كتابي، نويسنده اي، بوي عطري يا طرح ساده يك گلدان كوچك شمعداني بر لب پنجره اي كافي است، همين قدر قديمي و ريشه دار يا حتي صميمي. براي هر دوست داشتني يك نقطه آغاز وجود دارد و اولين بار من با ديدن فيلم «لیلا» در سال هاي دور رقم خورد؛ طنين آرام صدايش و طرح محجوب لبخندها و نگاهي كه پيش از آنكه کلامی سخن بگويد با تو حرف مي زند انگار، مرا به سادگي به لیلای فيلم لیلا علاقه مند كرد. از آن روزها تا به امروز وجه اشتراك تمام بازي هاي لیلا حاتمي همان سادگي و آرامشي است كه در هر نقشي حتي با تمام متفاوت بودنش باز هم از لایه هاي تو در توي شخصيتش سر برمي آورد و همان حس قديمي يا به تعبيري نوستالژي را به من مخاطب القا مي كند.
اغراق نيست اگر بگوييم در ميان بازيگران هم دوره خود به تعبيري يك روند رو به رشد را در بازيگري طي كرده است. از لیلای ۱۱ ساله در نقش كودكي كمال الملك و شاهزاده ترك در دلشدگان گرفته تا آخرين فيلمش- ما همه با هم هستیم- فراز و فرودهايي بوده اما كار كردن با كارگردان هاي صاحب نامي مانند داريوش مهرجويي، عباس كيارستمي، مسعود كيميايي، رسول صدرعاملي، فريدون جيراني، كمال تبريزي و اصغر فرهادي مهر تاييدي بر توانايياش در بازيگري نه به واسطه نسبت پدر- فرزندي با علي حاتمي كه هنرمندي اوست.
عاشقانه هاي لیلا حاتمي در سينما اگرچه در نقش هاي متفاوتي ايفا شده اما از يك جنس و حس است. از لیلای «لیلا» گرفته تا شيداي «شيدا»، عطيه «هر شب تنهايي»، نگار «چهل سالگي»، سيمين«جدايي نادر از سيمين» و گلي «در دنياي تو ساعت چند است» همگي علاوه بر جنس عاشقانه شان روحيه اي خونسرد و شخصيت مستقل و محكمي از لیلا حاتمي را به نمايش مي گذارد.
در دنياي تو ساعت چند است، يك عاشقانه آرام از عشقي قديمي است كه زخم باز مي كند و عاشق با ابزار عشق به مصاف معشوق مي رود. در انتخاب نام فيلم، صفي يزدانيان، كارگردانش مي گويد خيلي سال پيش «پاييز پدر سالار» ماركز را خوانده بودم و بعد هم كتاب را گم كردم، اما چند سطر از تك گويي راوي خطاب به محبوبش كه به روال ماركز بيشتر طنيني شعرگونه دارد در ذهنم مانده بود. نوشتن فيلمنامه كه جلو رفت، ديدم چقدر بخشي از آن تك گويي براي عنوان اين فيلم مناسب است. آن چند سطر چنان كه در ياد من مانده چنين چيزي بود: . . .
كجاست عطر شيرين بيان نفست در اين بوي گند غذاي سرد؟
گل سرخت كجاست؟
عشقت كجاست؟
در دنياي تو ساعت چند است؟