محمد هدایتی مهمان هایمان را بردیم به دهکده ساحلی به نام آمیلا نگرا، برای دیدن خانه پابلو نرودا. آنجا با چند بچه مدرسه ای حدوداً ده ساله گفتگوی جالبی داشتیم: در کمال شگفتیِ ما بچه ها نمی دانستند واژه «دیکتاتوری» یعنی چه. مگر می شود؟ در شیلی، در کشوری که برای چند دهه یک دیکتاتوری […]

محمد هدایتی

مهمان هایمان را بردیم به دهکده ساحلی به نام آمیلا نگرا، برای دیدن خانه پابلو نرودا. آنجا با چند بچه مدرسه ای حدوداً ده ساله گفتگوی جالبی داشتیم: در کمال شگفتیِ ما بچه ها نمی دانستند واژه «دیکتاتوری» یعنی چه. مگر می شود؟ در شیلی، در کشوری که برای چند دهه یک دیکتاتوری تمام عیار حکم رانده بود. بچه ها تحت تاثیر نظام آموزشیِ ایدئولوژیک، تصور و اساساً مفهومی از دیکتاتوری نداشتند. اما مسئله فقط سرکوب نظام حاکم نبود، والدین بچه ها هم نمی خواستند مغز بچه هایشان آغشته به «سیاست» شود. والدینی که خود قربانی همین دیکتاتوری بودند و عزیرانشان را گرفته بود. چرا؟ به خاطر ترس.

 

آریل دورفمن در کتاب درخشان «شکستن طلسم وحشت» از خلال مواجهه با مورد پینوشه در شیلی، به مسئله دیکتاتوری در جهان معاصر هم می پردازد. صفحاتی از کتاب براستی تکان دهنده اند: گزارشِ صرفاً مختصری از شکنجه ها در شیلی، در سال های پس از کودتا علیه سالوادور آلنده. دهشتناک. از کشته شدن هزاران نفر که حتی مدفنشان معلوم نیست، از «ناپدیدشدگان»
کتاب با خبری آغاز می شود که دورفمن و خیلی های دیگر در شیلی سال های رویایش را می پروراندند. دادگاهی در اسپانیا ژنرال پینوشه را به کشتار گسترده و نقض حقوق بشر متهم کرده و حالا پینوشه در حالیکه برای مداوا در انگلستان به سر می برد به دردسر افتاده است. آنجا در بازداشت خانگی است تا تکلیف مشخص شود. حالا پروسه طولانی و حتی خسته کننده ای آغاز می شود از دادگاهی ها، لابی ها، زیر و رو کردنِ بندهای حقوقی. پینوشه، پس از چندسال از چنگ قانون می گریزد، اما بالاخره نشان داده شد که او هم انسانی فراتر از قانون نیست، که در لحظاتی زنگ ها برای او هم به صدا درآمده اند. طلسم شکست و خیلی ها تازه ترس شان ریخت، که از آنچه بر آن ها رفته بود گفتند.
دورفمن که خود تبعیدیِ نظام پینوشه است در تمام این سال ها در آرزوی چنین روزی بوده. اما حالا می ترسد« ترسی که اجازه نمی دهد از شکست دیکتاتوری ها در سراسر جهان معصومانه لذت ببرم». چگونه ترسی است این؟ اینکه کودتاچیان دوباره برخیزند، دوباره کشتار و شکنجه و تبعید؟ یا نه ترسی از جنس دیگر. از جنس خود دیکتاتوری و بلایی که از پسِ سال ها بر اذهان می آورد. ترسی که در تمام شیلی هست. دورفمن آنقدری صداقت دارد که حتی به طرفداران پینوشه هم مجالی برای ترسیدن از طرف های مقابلشان را بدهد. ترسی که نمی توان یک سره نادیده اش گرفت و بی بنیادش خواند.
اما، این سال ها، سال های دیکتاتوری و کشتار، برای دورفمن و غالب مردم شیلی سال های در پستویی پنهان شدن و لرزیدن نبود. سال های مقاومت هم بود، حداقل از طریق حافظه، از طریق خاطره. در تمام این سال ها همه بازماندگانِ کسانی که به «ناپدیدشدگان» موسوم بودند چیزی را حفظ کردند، خاطره را و بازگویی اش را. خاطره کودتا، کشتارها و ناپدیدشدگان را. تا دم و دستگاه رسمی حکومت که در کار دستکاری حافظه اند کامیاب نشوند. آرزویی را هم حفظ کردند، اینکه روزی خود پینوشه، شخص او، «گناهکار» شناخته شود، اگر نه ،حداقل «مورد سوال» قرار گیرد.
گذار از نظام پینوشه بالاخره روزی اتفاق می افتاد. اما چگونه؟ با ترس ها چه باید کرد. دورفمن با وجود این ترس ها خواهان نوعی قاطعیت است، و علیه تمام کسانی استدلال می کند که گذار شیلی به سوی دموکراسی را با نادیده گرفتن گذشته ممکن می دانند، «بگذارید گذشته آرام بمیرد». نه. این را اصلاح طلبانی می گویند در ظاهر با اهدافی نیک، اما نمی دانند با صرف پاک کردن گذشته نمی شود پیش رفت. گذشته را باید دائم فراخواند، نه همچون شبحی دست و پاگیر. برای اینکه واقعا بشود از طرحی نو سخن گفت باید با گذشته کلنجار رفت و عاملین کشتار را به پرسش گرفت. پرسش از کاروان های مرگ، اولین پرسش از هر برنامه گذار است.
کتاب دورفمن ما را وا می دارد به «پرسش از دیکتاتوری ها» دوباره فکر کنیم. به جنایت هایشان، به تکنیک های عجیب شکنجه و چرایی شان، به ناچیز شدن شان ارزش جان انسان، به حقوق ملی و بین المللی که از کنار این جنایات به راحتی می گذرد، به اینکه مبادا محاکمه دیکتاتور باعث شود دیکتاتورها در جاهای دیگر به خشونت شان شدت بخشند. و در نهایت به فرجام دیکتاتورها و سعادت تماشای سقوطشان. و البته رسوایی شان در تاریخ!
*این کتاب نوشته آریل دورفمن، ترجمه زهرا شمس، توسط نشر کرگدن منتشر شده است. دورفمن در ۶ مه ۱۹۴۲ در بوینس‌آیرس چشم به جهان گشود. آریل دورفمن پس از حضور در دانشگاه شیلی در سال ۱۹۶۶ با آنگلیکا مالیناریچ ازدواج کرد و در سال ۱۹۶۷ به شهروندی شیلی درآمد به همین خاطر او بیشتر به عنوان یک نویسنده شیلیایی معروف است. در سال‌های ۱۹۶۸ تا ۱۹۶۹ برای تحصیلات تکمیلی به دانشگاه کالیفرنیا، برکلی رفت و سپس به شیلی بازگشت.
دورفمن زندگی ادبی خود را با انتشار کتاب «تخیل و خشونت» در سال ۱۹۶۸ آغاز کرد. این کتاب که در آمریکا منتشر شد مجموعه مقالاتی است درباره ادبیات آمریکای لاتین در قرن بیستم و نقش آن به عنوان ابزار مقاومت در برابر انواع ارعاب فشارهایی که ملت‌های آمریکای لاتین تجربه می‌کنند. دورفمن را کنار گابریل گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس و میگل آنخل آستوریاس از سرشناس‌ترین نویسندگان آمریکای لاتین می‌شناسند.