نمي دانم از كجا شروع كنم از پرده جادويي، ذوق و شوق كودكي و آرتيست شدن و بسيار و بسيار خاطرات كودكي و نوجواني، واقعا از كجا مي شود شروع كرد وقتي صحبت از سينماست؟ چاره اي ندارم جز مروري بر احوالات و خاطرات خودم كه شايد بخشي از تاريخ سينما در شهر محبوبم-زاهدان- باشد […]
نمي دانم از كجا شروع كنم از پرده جادويي، ذوق و شوق كودكي و آرتيست شدن و بسيار و بسيار خاطرات كودكي و نوجواني، واقعا از كجا مي شود شروع كرد وقتي صحبت از سينماست؟ چاره اي ندارم جز مروري بر احوالات و خاطرات خودم كه شايد بخشي از تاريخ سينما در شهر محبوبم-زاهدان- باشد و چه بسيار حرف ها و خاطره هاي ديگر.
كودكي بود و كوچه هاي خاكي كه گاهي انباشت ماسه نيمي از كوچه را تا كمره ديوار خانه ها پر كرده بود و معبر صف بچه هاي مدرسه فردوسي به محله كه يكي وظيفه داشت از ميان صف زودتر برود و برود و نخ تور واليبال را وصل كند و زمين را خط بكشد و صف مدرسه كه به اين محل بازي ختم مي شد و بچه ها روي ديوارهاي كوتاه و بلند مي نشستند و بازي واليبال شروع مي شد، هدف در آوردن پول بليت سينما بود.
من و خدا بيامرز امير، دو رفيق و شريك بوديم، امير پاس مي داد من آبشار مي زدم، با هر كس كه بازي مي كرديم ما دو تا با هم بوديم چون همه مي دانستند شراكت ما را. سرمايه بچه ها هم از ۱۰ شاهي تا حداكثر ۲ ريال بود، غير از سيدمحمد كه باباي خدابيامرزش توي محله مغازه بقالي داشت و دسترسي او به پول بيشتر بود، در نتيجه گاهي براي بردن آخرين ۱۰ شاهي ته جيبش در يك بازي ۱۱تايي با ۱۰ امتياز جلو و سرو هم حال او راضياش مي كرديم به بازي تا پول دو تا بليت پنج ريالي و چند ريال هم نون قاق و رفتن به سينما فراهم شود.
به هر حال هر شب سينما بود و آن هم سينما ملك، تنها سينماي زاهدان. مرحوم ملك و راجو صاحبان سينما از هندي هاي مقيم زاهدان بودند، اكثر فيلم ها هم هندي بود بدون اينكه در ديگر نقاط ايران نمايش داده شود و وقتي فيلمي فارسي يا دوبله به فارسي اكران مي شد ديگر خيلي خوش مي گذشت، بليت هاي سينما پنج ريالي، يك توماني و دو توماني بود، پنج ريالي كه جايگاه ما بود شش هفت رديف نيمكت بود نزديك پرده سينما كه رديف جلويي حتي زير پرده را هم نمي توانست ببيند و انگار درازكش در آسمان يا سقف فيلم مي بيند، اما ما كه مشتري هر شب سينما بوديم و رفقايي داشتيم كه شش- هفت سال از ما بزرگتر بودند اما چون تازه شناسنامه گرفته بودند و همكلاسي بوديم و همه هم ته کلاس نشين آن قدر زورمان به ديگران مي چربيد كه در رديف آخر پنج ريالي بنشينم تنها برتري ما نسبت به ته نشين هاي دو توماني وقتي بود كه فيلم زيرنويس بود و دو نفر در كنار پرده سينما زيرنويس ها را بلندبلند مي خواندند و ما آنها و حركاتشان را مي ديديم و صدايشان را بهتر از لژنشين ها مي شنيديم.
سال هاي ۴۰ يا ۴۱ سينماي دوم زاهدان، سينما فروردين، افتتاح شد گرچه رقابت اين دو سينما باعث مي شد كه گاهي دو فيلم را با نصف قيمت هم بتوانيم ببينيم اما غصه مان مي گرفت كه شب به كدام سينما برويم، مگر مي شود يك شهر دو سينما داشته باشد؟!
سه، چهار سال بعد بزرگترين سينماي زاهدان، سينما مهربان افتتاح شد؛ سينمايي كه بزرگترين سالن تابستاني را در خاورميانه داشت، شبكه هاي پرستاره زاهدان در آسمان ستاره هاي آسمان مي درخشيدند و به پرده عريض سينما ستاره هاي سينما. چه شب هاي بي نظير و بي تكراري بله متاسفانه امروز از اين سينماها در زاهدان خبري نيست، سينما ملك كه ميراث فرهنگي اين شهر بود، كاملا نابود شده و دو سينماي ديگر هم درشان تخته است، شنيدم اداره ارشاد سينمايي در زاهدان ساخته تا مركز استان پهناور سيستان و بلوچستان حداقل از داشتن يك سينما محروم نباشد.
چند روز پیش روز ملی سینما بود، به این بهانه، گفتم بد نیست چند خطی از خاطراتم را بنویسم.
* صدا پیشه و مستندساز پیشکسوت