مجید عابدینی راد/ برای رضا که جویای حال و احوالم شده بود، نوشتم: ببین، چند روزی رفتم سفر، وقتی برگشتم تا پنجره رو باز کردم که هوا عوض بشه متوجه شدم که یک قسمت از گلدون بزرگی که به نرده جلوی پنجره آویزونه، کوفته شده و میون برگ های بلندش کلی خاشاک […]
مجید عابدینی راد/
برای رضا که جویای حال و احوالم شده بود، نوشتم: ببین، چند روزی رفتم سفر، وقتی برگشتم تا پنجره رو باز کردم که هوا عوض بشه متوجه شدم که یک قسمت از گلدون بزرگی که به نرده جلوی پنجره آویزونه، کوفته شده و میون برگ های بلندش کلی خاشاک جمع شده…
به کل ذهنم به این که می تونه اونجا تبدیل به آشیونه پرنده شده باشه نرفت و از راه خریت هرچی خاشاک و ساقه های بریده گیاهان بود رو جمع کردم و آب مفصلی به گلدونم دادم! برگ های بلند و کلفت گیاه های توی گلدون رو هم به زور صاف و راست کردم…!
درد سرت نمی دم فرداش دیدم دو تا کبوتر اومدن همون جا و دارن با هم راز و نیاز می کنن! پس از مدتی به پرواز دراومدن، دیدم ای دل غافل، باز کلی خاشاک آورده ان و آشیانه شون رو دوباره بازسازی کردن….! رضا نوشت: ببینم یعنی عین خیالشون نبود که تو توی اون خونه و پشت پنجره ای؟ عجب داستانی!
نوشتم: والا با خودم گفتم که به حتم حکمتی در کاره و اینها فهمیدن که من قبولشون دارم و از طرفی بهشون احساس آرامش و ایمنی هم داده ام! شاید اعتمادشون از وقتی برانگیخته شد که فهمیدن من به لونه بازسازی شده شون دیگه دست نزدم و همه چی سر جای خودشه! رضا نوشت: چه جالب! نگاه کن! آخه خیلی کم پیش می آد که کبوتر با آدمی که نمی شناسن اینقدر اخت بشن و از حرکاتش بکل نترسن! نوشتم: الان گلدون من شده خونه ی خانم کبوتره! خیلی هم اهل حاله و از قرار از موزیک جاز باید زیاد خوشش بیآد! تا آخر شب براش موزیک گذاشته بودم! از حالت های تکون دادن سرش فهمیدم غرق در هزار فکر خوب و با نشاطه!
رضا نوشت: چه با حال! پس کارت در اومده! من الان تازه دارم می فهمم چرا می گی کمال هم نشین، یعنی محبوبه ست که تو رو به بی جایی رسونده که حتی پرنده ها هم از نزدیکی باهات هراسی نداشته باشن! نوشتم: همینه، از بس خوب و مهربونه و خودش قلب پرنده ها رو داره، یک جورایی روح منو صفا داده که با صفا تر بشم!
بعد از گذشت زمانی رضا نوشت: خوش بحالت! عشق رو از قدیم گفتن که معجزه گره! برات خیلی خوشحالم رفیق! راستش الان بهتر می فهمم این عشق از نوع خاص که تو همش ازش می گی یعنی چه!؟ نوشتم: آره حق داری بگی که هر چی کیفیت خوب توی وجود آدمه آخرش از معاشرهای خوب ناشی می شن!
الان همین خانم کبوتره که داره با بزرگان موزیک آشنا می شه و صبح ها کلاسیک گوش می ده و شبها جاز…. حساب کن کلی وضعش در آینده متحول تر از الان خواهد شد! راستی می دونی که توی عالم کبوتر ها، زوج ها در وفاداری کامل تا آخرین لحظه مرگ با هم می مونن! رضا نوشت: حالا اگه بچه هاشون رو پشت پنجره تو بزرگ کنن تازه اون ها هم زندگی هاشون با عشق همراه میشه!
توی محل خودمون اون آقایی که حداقل صد تا کبوتر زیبا و اصیل توی خونه اش توی خیابون مختاری داره رو شاید بشناسی؟ از پنجره ی خونه ی تو جاش روی پشت بام معلومه! دیدی که همه جا رو توری کشیده و دو طبقه ی بالای خونه اش کاملاً متعلق به کبوترهاشه!
نوشتم: آره، راست می گی ها! زندگی با کبوترها خودش یه هنره و باید راه و رسم هاش رو خوب یاد گرفت!
راستی یادم رفت بهت بگم که خانم کبوتره داره مادر می شه! چون فهمیدم که روی یک تخم کوچولو خوابیده! حالا شاید بازهم تخم های دیگه ای توی این چند روزه بذاره! باید دید!
رضا نوشت: چه جالب! حالا باید ببینی کی جوجه هاشون از تخم بیرون می آن! گفتم که کارت در اومده!
نوشتم: الان دیگه من توی خونه اونهام! شاید چند روزی باز از پاریس برم تا با خودشون بیشتر راحت باشن! فعلا خداحافظ، آخه وقت گوش دادن به موسیقیه با کبوتر خانم!
پاریس ۷ ژوئیه ۲۰۲۰