فریادهای بی پاسخ
فریادهای بی پاسخ

چه تجربه فرساینده‌ای است وقتی سروکارمان با آدم‌ها یا نهادهایی است که در ظاهر باید گرهی از کار ما باز کنند: پزشکان، پلیس، بوروکرات‌های این اداره و آن اداره. فرساینده است چون داستان ما برای آن‌ها جدی نیست، جذاب هم نه. انگار که دستگاهی باشند که گویا صرفاً می‌شنود. اینجاست که فاجعه‌ای تمام عیار رخ […]

چه تجربه فرساینده‌ای است وقتی سروکارمان با آدم‌ها یا نهادهایی است که در ظاهر باید گرهی از کار ما باز کنند: پزشکان، پلیس، بوروکرات‌های این اداره و آن اداره. فرساینده است چون داستان ما برای آن‌ها جدی نیست، جذاب هم نه. انگار که دستگاهی باشند که گویا صرفاً می‌شنود. اینجاست که فاجعه‌ای تمام عیار رخ می‌دهد؛ چیزی از جنس بیگانگی، بی‌مهری و بی مبالاتی. و برای من یادآور داستان «َشنل» گوگول است و شخصیت اصلی‌اش آکاکی آکاکیویچ؛ که میرزانویسی بیچاره بود، با شنلی بی نهایت مندرس که دیگر جایی برای وصله نداشت. با مشقت فراوان شنلی نو می‌خرد، تا انسان جدیدی شود، در خور حدی از احترام. شنل را می‌دزدند و آن وقت قطار ویرانی‌اش به حرکت در می‌آید. به رییس پلیس مراجعه می‌کند؛ شخصی رذل و رشوه‌خوار. بی اعتنایی می‌بیند. بعد به دیدار شخصیت متنفذی می‌رود تا مگر کمکش کند و شنل پیدا شود. جوابش تنها توهین است. شنل از دست‌داده و تحقیر‌شده. بی این شنل چه کند؟ دارد خفه می‌شود. به خانه باز می‌گردد و از غصه می‌میرد. او عدالت می‌خواست و به تعبیر فرانک اوکانر، «عدالت برای میرزانویسی فقیر چیزی نیست جز شنلی گرم.»

هسته این قبیل مواجهات این است: طرف مقابل، آن که در سوی دیگرِ میز نشسته، درک نمی‌کند که آنچه ما را به اینجا کشانده چقدر مهم است، که به زندگی‌مان گره خورده. هرچیزی ممکن است باشد: شنلی دزدی‌شده، دردی در پهلو، بی‌خوابی شبانه یا کاغذی که باید مهر شود. مهم نیست اگر تمام دنیا از حقارت و ناچیزیِ این چیزها بگویند. برای ما مهم‌ترین مسائلند، خواب را از ما گرفته‌اند، آرامشمان را. کاش می‌شد یک لحظه جای ما باشد. آن وقت دیگر بی اعتنایی نمی‌کرد، یا نمی‌گفت «اینکه چیزی نیست»، یا حتی دعوتمان نمی‌کرد به آرامش. که در جان او هم آتش می‌افتاد. افسوس؛ درک نمی‌کنند که به خاطر همین چیز به زعم آن‌ها ساده، چیزی که می‌گویند نگرانی ندارد، ممکن است دق کنیم و بمیریم.
٭ ٭ ٭
نیکلای واسیلیویچ گوگول (۱۸۰۹_۱۸۵۲) نویسنده، طنزپرداز و خالقِ سبکِ رئالیسمِ انتقادی در ادبیاتِ روسیه است که از جمله غول های ادبیات جهان به شمار می آورد‌. او پیش از نویسندگان مشهوری همچون تولستوی، داستایوفسکی و چِخوف زندگی می‌کرد و بسیاری از بزرگانِ ادبیات از او و آثارش الهام گرفته اند.
گوگول نه تنها یک ادیب بزرگ و یک نویسنده ی شهیر بود، بلکه بسیار بی پروا به نقد می پرداخت و عمده آثار او در باب اختلاف طبقاتی است. او طنازی قهار بود. این شیوه در نثر او، باعث شده بود که شهرت فراوانی نیز برای او فراهم شود. در واقع مردم در قالب طنز تمامی اتّفاقات حاصله از رنج های اجتماعی در دل آثار او را می خواندند و با راهکارهای طنز گونه او برای رهایی و نجات از مشکلات جامعه روبرو می شدند.
گوگول برخلاف نوشته های منسجم و استوارش، هیچ گاه شخصیّت اُستواری نداشت. نیکلای در یک جزر و مد احساسی به سر می برد و هیچ گاه نتوانست آنچنان که دیگران صاف و شفاف از خودْ سخن می گویند، از خود حرفی به میان آوَرَد. در واقع هر چه از او روایت می شود نشان از یک تناقض آشکار میان احوالات اوست. بعضی نیز این تناقض را دلیلِ خلاقیت های او برای نوشتن می دانند.
او طبعی ناسازگار، حساسیتی بیمارگونه و روحی انزواطلب داشت و در عین حال، از قدرت خلاقیتی شگرف، بصیرتی فراوان و چشمی تیزبین و نقّاد برخوردار بود.
قصه‌ های گوگول ساده‌تر از آن است که هرکسی دوستش نداشته و یا از خواندن آن‌ ها لذت نبرده باشد. چرا که باوجود سادگی ظاهری، نکات باریک و عمیق پنهان در آن بسیار است. نوعِ اشخاصی که او در داستان‏ های خود توصیف کرده است تنها دارای خصوصیات و کیفیات ملّی نیستند، بلکه آن ها را در همه جا و در میان همه اقوام می‏ توان یافت و به همین جهت، آثارِ وی انسانی و جاودانی است.
تاکنون هیچ کدام از نویسنده های روسی زبان نتوانسته اند همچون گوگول به غنای زبان ادبی دست یابند. آدم هایِ داستان هایِ گوگول، از آسمان نیامده اند. نه شیطان صفت اند و نه فرشته خو. آنان را نمی شود قاب گرفته و به دیوار کوباند. این در حالی است که تا پیش از او همیشه قهرمانان و برگزیدگان بودند که بر عامّه ی مردم امتیاز داشته و یِکّه تازان عرصه داستان و نمایشنامه ها بودند.
٭ ٭ ٭
«شنل» نام داستان کوتاهی است نوشته نیکلای گوگول در سال ۱۸۴۲ است. داستان شنل تأثیر زیادی بر ادبیات روسیه داشته‌است که این امر باعث گفته معروف فیودور داستایفسکی شد که گفت: «ما همه از شنل گوگول درآمده‌ایم.» بر پایه این داستان، نمایش‌نامه‌ها و فیلم‌های گوناگونی ساخته شده‌است.
داستان «شنل» به مقایسه افتادگی و بردباری با اخلاق خارج ار نزاکت افراد بلندپایه می‌پردازد. شخصیت اصلی، آکاکی آکاکیویچ باشماچکین، یک کارمند دون‌پایه دولت است که داستان خرید شنل نو از سوی او و دزدیده شدن آن استخوان‌مایه این داستان را تشکیل می‌دهد.
محور داستان بر زندگی و مرگ آکاکی آکاکیویچ باشماچکین، یک کارمند و منشی تهیدست در سنت پترزبورگ است که فرسوده بودن شنلش مایه ریشخند کارمندان جوان است. وی با صرفه‌جویی شدید اقدام به خرید یک شنل نو می‌کند. قهرمان برای تهیه پول شنل تازه زحمات زیادی را تحمل می‌کند: شب‌ها چراغ روشن نمی‌کند، چند وعده غذا و بسیاری چیزهای دیگر را حذف می‌کند. سر انجام به هزار زحمت موفق می‌شود که شنل نویی بخرد. روزی شنل را از او می‌دزدند. او بر اثر این واقعه بیمار می‌شود و از شدت ناراحتی بالاخره می‌میرد.