مجید عابدینی راد راستی ببینم، برات از اون صندلی کرم رنگ با روکش چرمی که یه آشنای قدیم ژاپنی طرحش رو داده، حرفی پیش از این نیآورده بودم؟ رضا نوشت: چرا، حتماً اون پسری رو می گی، که با همت زن وفادارش، به کلی موفقیت های بزرگ توی کارهای طراحی صنعتی رسیده بوده! یادمه گفتی […]
مجید عابدینی راد
راستی ببینم، برات از اون صندلی کرم رنگ با روکش چرمی که یه آشنای قدیم ژاپنی طرحش رو داده، حرفی پیش از این نیآورده بودم؟
رضا نوشت: چرا، حتماً اون پسری رو می گی، که با همت زن وفادارش، به کلی موفقیت های بزرگ توی کارهای طراحی صنعتی رسیده بوده! یادمه گفتی که یکی از طرح های صندلی هاش جایزه هم گرفته، و به تعداد قابل توجهی در اروپا و آمریکا، و شاید خیلی جاهای دیگه، نمونه هاش در خطوط تولیدات هنری قرار گرفته و…
خب، اما هنوز نمی فهمم که چرا یک دفعه ذهنت رفته به این خاطره خیلی قدیمی…؟
نوشتم: آره همونه. کاری ندارم، این صندلی زیبای تا شو، که این قدر دوستش دارم رو، به علت کمبود سه تا پیچ، پنج سال بود یه گوشه آپارتمان کوچیکم توی وضعی نزار نگه داشته بودم!
همیشه به خودم می گفتم یه روز سر فرصت یک جور باید محکمش کنم تا بشه بازم ازش کار بکشم و از قشنگیش بهره ببرم!
رضا نوشت: نکنه باز توی این مورد هم، از همون انرژی و تحرکی که محبوبه در درونت می ریزه استفاده کرده ای و بالاخره به سراغ این صندلی زبون بسته رفته ای و بهش سامان موعود رو داده ای!؟ آخه گفتی که از وقتی محبوبه توجه ش بهت زیاد شده و پیام هات رو زیرشون دو تیک خوشگل می ذاره و به رنگ آبی مزین می کنه، همه کارهای رو هم تلنبار شده ات داره یکی پس از دیگری به سرانجام می رسه!
نوشتم: باری کلا! درست حدس زدی!
ببین، من آخرش فهمیده بودم که طرح این صندلی برای آدم های با وزن بالا کمی مشکل برانگیزه، و پیش از من، به حتم باید یه همچی آدمی، با قدر ناشناسی کامل، از این صندلی ناز استفاده کرده باشه..!
خیلی هم طوریش نشده بو؛ در کفی چرمیش یه ترک کوچیکی پدید اومده بود. مستحکم کردنش با یه ورقه حفاظ اضافی و چند تا پیچ مناسب عملی بود…!
من که در جوونی آرزوی خریدنش رو داشتم و هزینه اش برام اون روزگار سنگین بود، وقتی تک و تنها گوشه خیابون دیدمش، دلم طاقت نیآورد و با خودم آوردمش توی خونه ام…
رضا نوشت: آهان، فهمیدم! پس وقتی استفاده کننده قبلی ازش بدلیل بروز نقص جدا می شه، تو به امید مستحکم کردن و دوباره زیاد کردن عمرش اون رو پیش خودت نگه می داری!
اما خب عجیبه که این داستان پیدا کردن پیچ مناسب و تخته و یا فلزی نگه دارنده کفی اش، پنج سال بخواد طول بکشه! ببینم پس اگه محبوبه این میونه به داد دلت نمی رسید باز هم یه عمر این صندلی بی چاره جدا از کفی اش یه گوشه باید به انتظار روز مبادا می نشست!
بابا تو دیگه کی هستی!؟
نوشتم: درسته. تا ته قضیه رو گرفتی!
اما خب اون قدر ها هم نمی شه گفت که این صندلی زیبا بیکار مونده و دور از نظر افتاده باشه! نه. هر وقت بیژن رفیقم به سراغم می اومد جای خودم رو پشت میز تحریرم بهش می دادم و خودم با هزار مراقبت روی همون کفی ترک برداشته می نشستم…!
رضا نوشت: پس با این همه کسب انرژی از این ارتباط شیرین و در عین حال یاری رسان با محبوب دلت، یکی یکی همه پروژه های عقب افتاده ت دارن سامان می گیرن! این طور ادامه پیدا کنه عابد من نمی دونم که در عالم ترقی تا چند وقت دیگه، تا کجای این کهکشان سر برآری!؟ اما خب، چی از این بهتر!
نوشتم: رضا، هم خیلی درست می گی و هم به زیبایی حرفت رو بیان کردی! خلاصه دیگه جای خودخوری و شماتتی هم باقی نمونده و از دیروز تا حالا، هم من به آرزوی دیرینه ام رسیده ام، و هم صندلیه به نوایی رسیده و داره با ابهت در گوشه خودش پشت پنجره، خود نمائی می کنه! نتیجه این که با سامان دادن مجدد به صندلیم، وجودم هم پر از خوشی شده!
بعد هم تازه صبر کن! همون دیشب باورت نمی شه اگه بگم بعد از ده روزی محبوبه راه آبی دلش رو به روی آخرین نوشته ام را در واتس آپ دوباره باز کرد!
رضا نوشت: پس دیشب تو و محبوبه و این صندلی اصل و نسب دار، دور هم توی یک پیوند معجزه آسا، خوشی تون رو باهم تقسیم می کرده اید! نگا کن! چه سعادتی!
کاشکی همه عناصر دنیا روزی با عشق و صبوری دل هاشون بهم مثل شماها این طور پیوندی بخوره! از اون گره های از نوع ماندگار توی روابط آدم ها، و حتی در ارتباط با اشیاء دستکار بشر!
نوشتم: آره رضا، رسیدن به خوشبختی از انباشته شدن همین خوشی های به ظاهر کوچیک پیش می آد. اگه من بخوام برای تو قصه همه پیشرفت هایی که دارم قدم به قدم با محبوبه می کنم رو، به تعریف در بیآرم، باور کن به طوماری هزار و یک شب گونه خواهم رسید!
رضا نوشت: من عابد رازی رو که تو بهش دست رسی پیدا کرده ای، فکر کنم شناخته باشم!
الان می فهمم که راه پاک سازی نفس که این همه ازش می گن، کار آن چنان سختی هم نیست: یک کسی رو پیدا می کنی که از ته دل و با تمام وجودت دوستش داشته باشی، بدون کوچکترین انتظاری ازش و سعی می کنی، با اجازه خودش، عشقت رو دائماً بهش بروز بدی! و توی این راه جلو می ری تا این اعجاز عاشقانه امکان ظهور پیدا کنه…. درست عین همین وضع غریبی که در رابطه با محبوبه برای تو داره مرتب پیش می آد! به همین سادگی!
ادامه دارد…