روی دیگر دانشگاه
روی دیگر دانشگاه

    چگونه می‌توان بدون درغلتیدن در ژست‌های رادیکال، با اخراج اساتید دانشگاه مخالفت کرد و در عین حال اسیر اغراق‌ها و فریادهای وا اسفا نشد؟ که انگار چه خسران تازه‌ای بر دانشگاه رفته است. چگونه می‌توان موارد فعلی را با تاریخ حذف و طرد در دانشگاه ایران پیوند داد؟ که بدون این تامل تاریخی […]

 

 

چگونه می‌توان بدون درغلتیدن در ژست‌های رادیکال، با اخراج اساتید دانشگاه مخالفت کرد و در عین حال اسیر اغراق‌ها و فریادهای وا اسفا نشد؟ که انگار چه خسران تازه‌ای بر دانشگاه رفته است. چگونه می‌توان موارد فعلی را با تاریخ حذف و طرد در دانشگاه ایران پیوند داد؟ که بدون این تامل تاریخی و پرسش از اینکه وضعیت فعلی محصول چه فرایندهای ساختاریافته‌ای از حذف است، هرگونه تحلیلی نابسنده می‌ماند. چرا بار دیگر حذف‌ها، آن‌ها که تریبونی ندارند، تنها بر دوش محذوفان می‌ماند بی هیچ صدای مخالفتی. آیا فرایندهای طرد، که در آن خیلی‌ها از همان آغاز به بازی راه داده نمی‌شوند مهم‌تر نیست؟ این‌ها سوالاتی بسیار مهم هستند و ای کاش به روایت‌هایی متفاوت از تاریخ دانشگاه در ایران، در چند دهه اخیر راه برند.

دانشگاه در ایران به خصوص در دوره‌های تحصیلات تکمیلی با مسئله گزینش گره خورده است، گزینشی که بر مبنای تقدیر یا رفت و آمدِ آدم‌ها، یا گروه‌های سیاسی، سخت‌تر یا سهل‌تر می‌شود. اساتید هم که باید از انواع فیلترها بگذرند و مراتب بی‌خطریِ خود را به هزار زبان اعلام دارند. به این خاطر است که شاید از یک جایی به بعد، دیگر وجه سیاسی قضیه به معنای مخالفت علنی یا حتی پنهان با کلیت وضع موجود مطرح نیست. کسی جرات اعتراض ندارد. و خب شاید بتوان از این گفت که خیلی از حذف‌ها دیگر به آن معنای متداول سیاسی نیستند، که مثلاً مانع از حضور نیرویی خطرناک در دانشگاه شود؛ و به دلایل عجیب و گاه مضحکی روی می‌دهند. باور کنید دانشگاه در ایران نهاد وحشتناکی است، از انبوه فشارها، عقده‌ها، حسادت‌ها، بازی‌های کودکانه. در روزگاری که دیگر کسی دانشگاه را جدی نمی‌گیرد، آموزش به یغما رفته و از «تولید» علم هم خبری نیست، داستان این تکاپوها و رفتن و آمدن‌ها چیست؟
دانشگاه عرصه‌ مهمی در نظام تقسیم کار است و موقعیت‌های شغلی و کرسی‌هایی دارد با انواع مختلف سرمایه‌ها. پس باید مراقب نظام توزیع این کرسی‌ها بود که عموماً، نه همیشه، در قالب نوعی رانت یا هرچیز دیگری باید به کسانی داده شود که «فعلا» همسو«تر» هستند. فراموش نکنیم نظام استخدام موقت، مثل هرجای دیگری در دانشگاه هم حاکم شده است و انبوه مقرراتِ هردمِ نامفهوم‌تر هم در کارند تا به کارفرما این امکان را بدهند هر بازی‌ای که دلش خواست بر سر نیروی کارش بیاورد. قراردادش را تمدید کند، نکند، فشار بیاورد، خواسته‌های عجیب داشته باشد.
این داستان محافظه کاری مختص به ایران هم نیست. پری اندرسون در کتاب «ملاحظاتی درباب مارکسیسم غربی» وجه مشخصه مارکسیسم غربی در سال‌های پس از جنگ را جدایی ساختاری این نوع مارکسیسم از عمل سیاسی معرفی می‌کند و یکی از عوامل اصلی آن را اتفاقاً انتقال حوزه رسمی آن از جلسات حزبی به دپارتمان‌های آکادمیک می‌داند. اساتیدِ نظریه‌پرداز، همان‌هایی که ما آثارشان را با ولع ترجمه می‌کنیم، از عمل سیاسی یا حتی مخالفت آشکار ابا داشتند.
همه این‌ها نه تنها نافی نقش اساسی قدرت در فلاکت دانشگاه نیست که اتفاقاً باید موید آن هم باشد. رفت و آمدهای سیاسی و بازی‌های قدرت در ایران دانشگاه را به بالماسکه‌ای تمام عیار بدل کرده است. خردشده زیر بار ایدئولوژی، رانت و هزار چیز دیگر. و اتفاقاً دیدن این فلاکت را با لذت نظاره می‌کند. اعتقادی به «دانش مدرن» ندارد و دست و پاگیرش می‌داند و از سوی دیگر انتقامی تاریخی هم از دانش و دانشگاه و اساساً مدرک و تخصص می‌گیرد. شنیده‌ایم که در آن سال‌های اول انقلاب، در آن دوگانه تعهد و تخصص، انقلابیون مظلومانه بر طبل تعهد می‌کوبیدند. حالا هم متعهدند و هم با انبوه مدارک دکتری و کرسی‌های استادی، «متخصص.»
٭ ٭ ٭
پری اندرسون نویسنده این‌کتاب درباره گذر از عهد باستان به فئودالیسم، دولت‌های استبدادی، مسائل انگلستان و … آثاری دارد و در این‌کتاب هم به آرا و افکار نظریه‌پردازان مارکسیسم غربی را بررسی کرده و نسل‌های پیشین و جدید این‌نظریه را مورد مقایسه قرار داده است. نسخه اصلی این‌کتاب در سال ۱۹۷۶ به چاپ رسید.
اندرسون در کتاب «ملاحظاتی درباره مارکسیسم غربی»، چرخش‌های فکری مارکسیست‌ها و زمینه‌های سیاسی اجتماعی این‌چرخش‌ها را مورد بررسی قرار داده است. به بیان ساده‌تر، پری اندرسون در این‌کتاب، در پی این‌ بوده که تاریخی مختصر درباره این‌مساله بنویسد که چه بر سر سنت ماتریالیسم تاریخی رفته است. شرحی که این‌نویسنده در مسیر خود طی کرده، باعث بسط و گسترش نقاط مهمی در نظریه مارکسیستی شده است.
نویسنده «ملاحظاتی درباره مارکسیسم غربی» متولد سال ۱۹۳۸، استاد تاریخ و جامعه‌شناسی دانشگاه کالیفرنیا است. او سردبیر مجله نیولفت ریویو و از بنیان‌گذاران نیولفت‌بوکس است. این‌مولف با دو کتاب «تبارهای دولت‌های استبدادی» و «گذار از عهد باستان به فئودالیسم» در ایران شناخته می‌شود.
کتاب «ملاحظاتی درباره مارکسیسم غربی»، ۵ فصل اصلی دارد که عناوین‌شان به‌ترتیب عبارت است از: «سنت کلاسیک»، «ظهور مارکسیسم غربی»، «چرخش‌های صوری»، «نوآوری‌های مضمونی» و «تقابل‌ها و نتیجه‌گیری‌ها».
٭ ٭ ٭
در بخشی از این ‌کتاب می‌خوانیم: «لنین اوایل ۱۹۲۴ درگذشت. پیروزی استالین درونِ حزب کمونیست اتحاد شوروی در مدت‌زمانی سه‌ساله، سرنوشت سوسیالیسم و مارکسیسم درون اتحاد جماهیر شوروی را برای دهه‌های پیشِ رو رقم زد. دستگاه سیاسی استالین فعالانه به سرکوب کنش‌های توده‌ای انقلابی در خودِ روسیه پرداخت و همچنین، به شکلی فزاینده به تضعیف و کارشکنی در چنین کنش‌هایی در خارج از اتحاد شوروی مشغول شد. تقویت قشری مشخص، که برخوردار از مزایایی بوروکراتیک بود و بالاتر از طبقه کارگر قرار می‌گرفت، از رهگذر یک رژیم پلیسی تضمین‌شده بود که هر دَم سبعیتش را تشدید می‌کرد. در این‌شرایط، وحدت انقلابی بین نظریه و عمل که شکل کلاسیک بلشویسم را ممکن کرده بود، به شکلی چاره‌ناپذیر از بین رفت. کاستِ بوروکراتیکی که قدرت را در کشور مصادره کرده بود، مانعِ خودمختاری و خودانگیختگی توده‌های زیرین می‌شد. حزب پیش از هر چیز، به‌تدریج از تمامی یاران لنین پاک‌سازی شد. پس از اشتراکی‌سازی، دیگر در اتحاد شوروی خبری از آن آثار نظری جدی نبود. تروتسکی در ۱۹۲۹ به تبعید فرستاده و در ۱۹۴۰ ترور شد، ریازانوف در ۱۹۳۱ از مقامش خلع شد و در ۱۹۳۹ در کمپ کار اجباری درگذشت، بوخارین در ۱۹۲۹ به سکوت واداشته و در ۱۹۳۸ اعدام شد، پرئوبراژنسکی تا ۱۹۳۰ درهم‌شکسته شده بود و در ۱۹۳۸ در زندان درگذشت.»