سرویس بینالملل/ انسانهای معمولی در روال عادی زندگی، زمانی که به سن پیری و کهنسالی میرسند، عَطوفتر و مهربانتر میشوند و به بیانی دیگر، به کمال انسانی و متعارَف خویش _ نه ضرورتاً کمالِ مد نظر در عرفان اسلامی _ نزدیکتر. محبت و عشقورزی به فرزندان و نزدیکان را حتی در نگاهشان میشود خواند […]
سرویس بینالملل/
انسانهای معمولی در روال عادی زندگی، زمانی که به سن پیری و کهنسالی میرسند، عَطوفتر و مهربانتر میشوند و به بیانی دیگر، به کمال انسانی و متعارَف خویش _ نه ضرورتاً کمالِ مد نظر در عرفان اسلامی _ نزدیکتر. محبت و عشقورزی به فرزندان و نزدیکان را حتی در نگاهشان میشود خواند و شاید به همین دلیل است که تقریباً همه ما خاطرات خوب و دلنشینی از پدربزرگها و مادربزرگهایمان داریم.
نکته قابل تامل و البته دردناک این است دیکتاتورها در سنین پیری برعکس عمل میکنند و نه تنها به سمت مهربانی و دلرحمی نمیروند بلکه برعکس به سیاهچالهی «رویکردهای ناواقعگرایانه و خردگریز»، «قساوت قلب» و «نادیده گرفتن حقوق ابتدایی شهروندان» سقوط میکنند و هم برای اعتبارِ سابقِ خود و هم برای ساکنان قلمرو، دردسرهای بزرگ میآفرینند تا جاییکه یا مثل نادرشaاه افشار توسط یاران نزدیک خود به قتل میرسند یا چون هیتلر در میان چشم ناباور نخبگان و ترس شهروندان عادی، بخشی از جهان را به ویرانه تبدیل میکنند.
تعداد زیادی از سیاستمداران را میشناسیم مانند «معمّر قذافی»، «نیکولای چائوشسکو»، «صدام حسین» که در سنین جوانی، خود را مصلح و منجی ملت خود نشان دادند و در میان قوم خود نیز بسیار تکریم میشدند اما در سنین بالا، به جای کسب تجربهی زمامداری و آبدیدهشدن، در شرایط گلخانهای فرورفتند و برای کشور و ملت خود، ویرانی و جنگ و آشوب به ارث گذاشتند.
شاید این موضوع به «سِحر و افسونِ قدرت» مربوط است که برخی نظریهپردازان آن را خطرناکترین نوعِ جادو میدانند، شاید هم به این دلیل باشد که فردی که در محورِ قدرت است، رفتهرفته دیوارهایی بین خود و مردم خود -بنا به ملاحظات امنیتی- میسازد و همین دیوارها بین او و واقعیتِ جامعه فاصله میاندازد تا جاییکه متوهّمانه تنها خود و پیرامون خود را همهی جامعه و کشور خود میشمارد.
آخرین نمونه زنده از این دست «ولادیمیر پوتین» است که در سنین جوانی وارد مدارِ قدرت سیاسی در روسیه جدید شد و در فرایند تبدیل شدن به یک سیاستمدارِ تمامتخواه، تلاش داشت خود را قهرمان ملی نشان دهد و رفتهرفته که قدرت خود را مستحکم کرد و دیکتاتوریاش را قوام بخشید و حضورش در کرسی قدرت را با ترفندهای گوناگون تضمین کرد، با اقداماتی چون «جنگ گرجستان در سال ۲۰۰۸»، «الحاق غیرقانونی شبهجزیره کریمه به روسیه در سال ۲۰۱۴» و اخیراً «حمله کور به اوکراین»، کشور و مردم را در بحرانی بیسرانجام فرو برد و موجب شد تحریمهای بیسابقه جهانی علیه اقتصاد روسیه وضع شود و به این شکل هم مردم و شهروندان عادی را در مشکلات پیچیده غرق کرد و هم منطقه و جهان را به دردسرِ جدی و خطرِ ناشی از گسترش جنگ در اروپا و تبعاتِ ناشی از آن انداخت. معمولاً در اصطلاح روزمره گفته میشود «پیران محافظه کارتر هستند و جوانان تندرو» اما در خصوص دیکتاتورها گویا این قاعده برعکس است و دیکتاتورهای جوان، بعضاً دوراندیشانهتر از دیکتاتورهای پیر عمل میکنند و دیکتاتورهای پیر، به سندرم خودشیفتگیِ مفرَط، ناتوانی از درک دقیق معادلات منطقی قدرت یا حتی زوال قوه تحلیل مبتلا و تندرو و افراطی میشوند و بر این اساس، میتوان گفت خطرِ «کیم جونگ اون» رهبر سی و هشت ساله کره شمالی که کشوری هستهای است، از خطرِ «الکساندر لوکاشنکو» دیکتاتور بلاروس به مراتب کمتر است.
تفاوت بسیار خطرناکی که بین دیکتاتورهای امروز دنیا با دیکتاتورهای دههها و سدههای قبل وجود دارد شرایط حاکم بر جهان از نظرِ دستاوردهایِ تکنولوژیک است. علم و فناوریهای مدرن موجب شد کشورها به سلاح و مهمات با قدرت تخریب بالا و متدهای جدید جنگی دست یابند که اگر وارد جنگ و نبردی شوند، نه تنها جبهه نبرد را که منطقه و حتی جهان را به نابودی میکشند و چه بسا هارمونی و نظم معمول و پذیرفتهشده جهانی را برای همیشه برهم زنند و این موضوع در هزاره سوم، موجب نگرانی است چون دیکتاتورهای قرون پیشین مسلح به اسلحه مدرن و مخرّب نبودند و جهان هم به کوچکی یک روستا نبود، توان تخریبشان هم محدود و منحصر بود و انسان مدرن، باید از رشد و تقویت دیکتاتوری در هزاره سوم در هراس جدی باشد و شاید براین اساس است که «فرانسیس فوکویاما» نظریهپرداز آمریکایی بر این موضوع تأکید دارد که دموکراسی بهعنوان نظامی سیاسی که راههای تمرکزِ قدرت بیزوال برای یک فرد یا یک حزب را سد میکند، بهترین و آخرین مدل حکمرانی برای انسان مدرن است.
اما دیکتاتورها نیز برای تحقق تمنّیات تمامتخواهانهشان، تنها به توان خود تکیه ندارند و از افرادی که فردوسی بزرگ آنان را «پایمردان دیو» مینامد، کمک میگیرند. افرادی که در ظاهر وجاهتِ اجتماعی دارند و با حمایتِ خود، موجب دلیری و اعتماد به نفس کاذب در دیکتاتور میشوند. فرزانه توس حامیان دیکتاتور را که عمدتاً خواص تاثیرگذار و نخبگان هستند، نکوهش میکند و در داستان ضحاک آنان را کسانی توصیف میکند که از بندگی خدا به بندگی شیطان تغییر مسیر دادند و از زبان کاوه آهنگر آنجا که سر از امضای «محضر» و تأیید جنایات ضحاک سر باز زد، میگوید:
خروشید کای پایمردان دیو !
بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپردید دلها به گفتار اوی.
البته «کاوه آهنگر» با شجاعت این تأییدنامه دروغین را پاره میکند اما در واقعیت زندگی دیکتاتورهای امروز، کسانی هستند که با کمک گرفتن از ابزار رسانه و فضاهای جدید ارتباطی، در کنار دیکتاتور میمانند و تلاش دارند تا چهره مخدوش وی را آرایش کنند و حقایق را برای مردم، وارونه جلوه دهند و در این مسیر هم از تهدید، ارعاب، تطمیع و حتی حبس و قتلِ سلسلهجنبانانِ مخالفت با دیکتاتور، بهره میبرند. در دو دهه اخیر در روسیه، اولیگارشهای روس و روشنفکرانی که با اندیشه «ملیگرایی روسی» در تعریف و ستایش از «ولادیمیر پوتین» گام برداشتند و مسیر را برای وی هموار کردند، نمونههای امروزینِ «پایمردان دیو» هستند که لازم است به جامعه شناسانده شوند.
امروز و با توجه به حساسیتِ موضوع، نخبگان حوزه علوم انسانی، رسانهها و همچنین فعالان شبکههای مجازی در این بستر، مسئولیت دارند و باید ضمن آگاهی دادن جامعه از خطراتِ هولناکِ دیکتاتوری در دوران جدید، به مخاطبان خود بگویند «محدودیت زمانی» و «دورهای کردن» حضور بر کرسیهای قدرت، مهمترین ارزشِ دموکراسی و مردمسالاری است و هر مدیر یا فرصتطلبِ سیاسی که شروع کرد از راهرفتن بر روی این ریل خودداری کند یا مسیر ریلگذاری را تغییر دهد، میتواند یک «دیکتاتورِ بالقوه» باشد و در حمایت از چنین فردی درنگ کنند، اتفاقی که برای ولادیمیر پوتین باید پانزده سال قبل میافتاد تا شاهد جنگ اوکراین نباشیم.