ناسازگاری زبان نفهم
ناسازگاری زبان نفهم
قصدم آزار و اذیت نبود. لجباز هم نبودم. ناخودآگاه به چیز‌هایی میاندیشیدم دور از تخیلات خانواده در شوقی متفاوت، و آخر، دست به عملی میزدم و تصمیماتی می‌گرفتم دور از خیال خانواده. وقتی خانواده دایره‌ی روابط اجتماعی گسترده‌ای داشت من تنها بودن را ترجیح می‌دادم.

وقتی خانواده سکوت و آرامش اختیار می‌کرد من در تب رقص و پایکوبی می‌سوختم و همیشه بر خلاف خصوصیات اخلاقی خانواده پر بودم از هیجاناتی که درونم را از شعله‌های آتش شور و شوق می‌سوزاند و آرامشی که از وجودم سلب می‌شد. خانواده مرتب تکرار می‌کرد دختر خوب بمان و خوب رفتار کن و من پر از علامت سؤال که کدام گفتار و عمل من نادرست است که خانواده را دل نگران می‌کند؟ و افکارم پشت میز محاکمه آویز به قلاب چون و چرایی تاب می‌خورد و در پایان قانع می‌شدم به اختلاف نظر و سلیقه من با خانواده، کار‌هایی که مرا به وجد می‌آورد از قالب ذهنی خانواده اندکی بزرگتر بود، همین باعث می‌شد مرتب به نادرستی و زشتی عمل و رفتار متهم باشم و مادر که معتقد بود این همه تفاوت من با خانواده یعنی امکان صد در صدی عوض شدنم هنگام تولد در بیمارستان، اما شب‌ها وقتی می‌خوابیدم به آسمان سرخ رنگی می‌اندیشیدم و سرمای ملس پاییزی، که پر بود از لک لک‌های سبد به منقار گرفته پر از بچه‌های جور وا جور که آسمان را یکدست سفید کرده‌اند. این لک لک‌ها همان پیکی بودند که قرار بود بچه‌ها را به خانواده‌های درست‌شان برسانند اما لک لک‌ها هم گه گاه اشتباه می‌کنند و بچه‌ها را به خانواده‌های اشتباهی سپردند، گاهی به این باور می‌رسیدم که مادر، همچون اردک مادر در قصه‌ی جوجه اردک زشت روی تخمی متفاوت از تخم‌های خود نشسته و حاصلش جوجه‌ای ست محکوم به ناسازگاری زبان نفهم که هر ثانیه در حال کوک‌سازی مخالف است. من از خانواده عشق می‌خواستم و خانواده تنها از من تسلیم بودن در رفتاری که آنان مناسب و درست می‌دانستند و منجر به آرامش می‌شد و من ناخواسته زیر سقف کوتاه افکار خانواده قوز کرده خمیده شدم و کامیابی امری محال شد و من تنها چیزی شدم که نباید.

  • نویسنده : سمیه عسکری