شیدا ملکی پرتره برگمان روی میز کار پدرم اولین تصویر و شناختی است که از این شاهکار سوئدی می شناسم. بچه سال که بودم تصور می کردم این مرد قطعا کارگردان بزرگ و قابل احترامی هست که پدر تصویرش رو روی میز کارش گذاشته و بعدها وقتی برای اولین بار به تماشای «شرم» نشستم باور […]

شیدا ملکی
پرتره برگمان روی میز کار پدرم اولین تصویر و شناختی است که از این شاهکار سوئدی می شناسم. بچه سال که بودم تصور می کردم این مرد قطعا کارگردان بزرگ و قابل احترامی هست که پدر تصویرش رو روی میز کارش گذاشته و بعدها وقتی برای اولین بار به تماشای «شرم» نشستم باور کردم برگمان قطعا در کار خودش بی نظیره. برگمان نه تنها یک کارگردان ویژه بلکه انسانی خاص بود که خوب نگاه کردن و البته دگر گونه نگاه کردن را به مخاطب های خودش یاد داد.
کارگردانی که تعریفش از پیر شدن وسیع تر نگاه کردن به زندگی باشه همین خط فکری و همین نگاه رو قطعا به مخاطبش هم انتقال میده. او زندگی را به تلخ ترین شکل واقعی خود از دریچه دوربین ثبت می کرد. به همین دلیل هم بود که بیشترین اثرگذاری رو روی کارگردان های دیگر هم گذاشت و با همین شیوه گار فوق العاده اش ثابت کرد رستگاری عشق زیباترین حقیقت زندگی است. تماشای آثار برگمان بی شباهت نیست به تعلیم دیدن خاص ترین ویژگی های انسانی از سوی فردی که انسان را به معنای واقعی درک کرد.
او در طول شش دهه فعالیت هنری، ‌۶ بار نامزد جایزه اسکار و ۷ بار برنده‌ی جایزه از بخش‌های مختلف جشنواره فیلم کن شد. در طول سال‌های فعالیت هنری‌اش مجموعا ۷۷ فیلم سینمایی و تلویزیونی و ۱۷۱ نمایش تئاتر را کارگردانی کرد و علاوه بر شهرت سینمایی در سراسر جهان یکی از مطرح ترین کارگردانان تئاتر سوئد نیز به شمار می‌رفت.یکی از بداقبالی‌های طرفداران برگمان در دیگر کشورها عدم دسترسی به آثار نمایشی او بود. آثاری که طیف متنوعی از آثار کلاسیک تئاتر، از شکسپیر و مولیر تا ایبسن و استریندبرگ را دربرمی‌گرفتند و همواره زیر سایه فیلم‌های سینمایی او قرار داشتند.
تاثیر الگوهای دراماتیک و تئاتری در آثار اولیه سینمایی برگمان بسیار چشمگیر بود اما به مرور و به ویژه در سال ۱۹۵۷ با فیلم «توت‌فرنگی‌های وحشی» مولفه‌های شخصی و اصیل برگمان را توسعه داد. مولفه‌هایی که ادامه‌ فعالیت سینمایی، برگمان را تا زمان مرگ تحت‌الشعاع قرار دادند. از همین رو است که «توت فرنگی‌های وحشی» نخستین فیلم برگمان بود که او را به عنوان مولفی منحصر به فرد با زبان سینمایِ جدیدی به تماشاگران معرفی کرد. گرمترین و نوستالژیک‌ترین فیلم برگمان، که اساسا تنها فیلم جاده‌ای او محسوب می‌شود بی شک «توت‌فرنگی‌های وحشی» است که اتفاقا تماشاگران را به سفری میان رؤیا و زمان می‌برد.
«پرسونا» شاهکار برگمان است، و یکی از بهترین فیلمهایی‌ست که تاکنون ساخته شده است. دلایل زیادی وجود دارند که چرا پرسونا چنین جایگاهی در میان آثار برگمان دارد، شاید نتوان تمام آنها را برشمرد، اما می‌توان گفت که این فیلم تمام عناصری که یک فیلم بی‌نقص باید داشته باشد را دارد. از سکانس آغازین تا نماها و قاب‌بندی‌‌های خاص سون نیکویست، که نور و بافت ویژه‌ای دارند، و شیوه‌ای که او دو شخصیت اصلی را بااستفاده از سایه‌ها در تصویر قالب می‌گیرد. همه اینها زیرمجموعه کارگردانی هنرمندانه و استادانه برگمان است، که چنان عروسک‌گردانی متبحر نخ‌ها را حرکت می‌دهد و داستانی کامل، که همزمان هم مبهم است و هم آشکار خلق می‌کند.
از آثار مطرح او در دهه ۵۰ می‌توان به “تابستان با مونیکا” ، “درسی در عشق” ، “لبخند یک شب تابستانی” ، “توت‌فرنگی‌های وحشی” و “مهر هفتم” اشاره کرد. تصویری که برگمان از شخصیت مرگ در فیلم مهر هفتم ترسیم می‌کند و همین طور سکانس مشهور رقص مرگ در پایان فیلم جزو تصاویر و سکانس‌هایی هستند که شکل و شمایل آنها در فرهنگ عامه و رسانه‌های جمعی به ثبت رسیده است.
وودی آلن در آثارش گاه به جد و گاه به شکلی هجوآمیز و پارودیک این انگاره از مرگ را متاثر از برگمان بازسازی کرده است.او در دهه ۶۰ سه گانه‌ “همچون در یک آینه” ، “نور زمستانی” و “سکوت” را نویسندگی و کارگردانی کرد. آثاری که جهان بینی بدبینانه و تلخ اندیشانه‌ برگمان در آنها موج می‌زند: بیماری محتضر و در انتظار مرگ و کشیشی که ایمانش را از دست داده شخصیت‌های این سه گانه هستند.
جهان تلخ، سیاه، بدبینانه و پیچیده‌ برگمان در آخرین اثرش تبدیل به جهانی آرام، ساده و سر راست می‌شود. گویی گذر زمان از او انسانی متفاوت ساخته است. در جایی گفته بود: «پیر شدن مانند بالا رفتن از کوه است. از لبه‌ای به لبه‌ دیگر صعود می‌کنیم. هر چه بالاتر می‌رویم خسته‌تر و کم نفس‌تریم،‌ اما تصویری وسیع‌تر از زندگی داریم.»
«شب‌هنگام است و دنیا لانه دزدان. اهریمن زنجیر گسیخته و مانند سگی هار در دنیا ول شده است. زندانی که همه ما را تحت تأثیر قرار داده. هیچ‌کس نمی‌تواند فرار کند. پس بگذارید تا زمان هست خوشحال باشیم. بگذارید مهربان، دست و دلباز،‌ خون گرم و خوب باشیم. اشکالی ندارد (لازم هم هست)‌ که از دنیای کوچکمان لذت ببریم.»
برگمان چهار سال پس از «ساراباند» در جولای ۲۰۰۷ درگذشت.