رودابه فروتن هر ملتی سایه جمعی دارد و اگر نتواند درست این سایه را تشخیص دهد می تواند مصیبت هایی برای دنیا پیش بیاورد. یونگ در دوره خودش متوجه سایه جمعی آلمان ها در زمان ظهور هیتلر شد و طرح این موضوع مشکلاتی را هم برای او ایجاد کرد. تصور کنید غرور نابخردانه نازی ها […]

رودابه فروتن
هر ملتی سایه جمعی دارد و اگر نتواند درست این سایه را تشخیص دهد می تواند مصیبت هایی برای دنیا پیش بیاورد. یونگ در دوره خودش متوجه سایه جمعی آلمان ها در زمان ظهور هیتلر شد و طرح این موضوع مشکلاتی را هم برای او ایجاد کرد. تصور کنید غرور نابخردانه نازی ها چه فاجعه ای را در دنیا رقم زد. پس شما هم اگر در هیات انتخاب جایزه صلح نوبل بودید مطمئنم این جایزه را با افتخار به کارل گوستاو یونگ می دادید. بنیاد فرهنگ زندگی کتاب های زیادی در حوزه سایه دارد ولی کتاب جوجه اردک زشت درون برای شروع کتاب خوبی است و همینطور دیدن فیلم نیمه تاریک وجود که بنیاد فرهنگ زندگی آن را دوبله کرده است.
یونگ چهار کارکرد روان را مطرح کرد: حس کردن، شهود، تفکر و احساس. حس کردن و شهود، به عنوان کارکردهای غیر عقلانی با هم دسته بندی شده اند؛ آنها از فرایندهای عقل استفاده نمی کنند. تجربیات را می پذیرند، اما آنها را ارزیابی نمی کنند. حس کردن تجربه را از طریق حواس باز آفرینی می کند، به همان صورتی که عکس شیئی را کپی می کند. شهود مستقیما از محرک بیرونی ناشی نمی شود؛ برای مثال اگر باور داشته باشیم که فرد دیگری در اتاق تاریکی با ماست، شاید اعتقاد ما به جای تجربه حسی واقعی بر مبنای شهود یا شم ما باشد.
تفکر و احساس، کارکردهای عقلانی هستند که قضاوت کردن و ارزیابی تجربیاتمان را شامل می شوند. آنها اضداد هستند اما هر دو به سازمان دادن و طبقه بندی کردن تجربیات مربوط می شوند. تفکر، قضاوت هشیار را در مورد اینکه آیا تجربه ای درست است یا غلط شامل می شود. نوع ارزیابی که کارکرد احساس انجام می دهد، برحسب دوست داشتن یا دوست نداشتن، خوشایندی یا نا خوشایندی، تحریک یا بی حوصلگی ابراز می شود. ما از قابلیت هر چهار کارکرد برخوردار هستیم اما فقط یک کارکرد بر شخصیت ما تسلط دارد. کارکردهای دیگر در ناهشیار شخصی پنهان هستند. فقط یک جفت کارکرد مسلط است و در هر جفت فقط یک کارکرد تسلط دارد.
در ۱۹۰۹ یونگ همراه فروید برای شرکت در مراسم یادبود دانشگاه کلارک به ایالات متحد رفت، که در آنجا هر دو سخنرانی‌هایی ایراد کردند.برخلاف بیشتر شاگردان فروید، یونگ پیش از آنکه همکاری با فروید را آغاز کند شهرت حرفه‌ای خود را تثبیت کرده بود. از میان نخستین کسانی که به روانکاوی گرویدند او از همه معروف‌تر بود. درنتیجه، شاید او در مقایسه با افراد جوان‌تری که نخستین پیروان فروید شدند، که بیشتر آنان هنوز دانشجو بودند و از هویت حرفه‌ای خود اطمینان نداشتند، تأثیرپذیری و تلقین‌پذیری کمتری داشت.
اگرچه یونگ شاگردی فروید را پذیرفت اما هرگز پذیرای کامل عقاید او نبود، هرچند که در اوایل آشنایی‌شان تردیدها و مخالفت‌هایش را سرکوب می‌کرد. هنگامی که روانشناسی ناهشیار (۱۹۱۲) را می‌نوشت، ناراحت بود، زیرا می‌دانست نشر دیدگاهش با این اثر که با دیدگاه فروید تفاوت داشت به روابط آنها لطمه خواهد زد. او به اندازه‌ای از واکنش احتمالی فروید نگران بود که ماه‌ها قادر نبود نوشتن کتاب را ادامه دهد. البته سرانجام کتاب را منتشر کرد و آنچه که می‌بایست روی دهد اتفاق افتاد.
در ۱۹۱۱، بنا به اصرار فروید و علی‌رغم مخالفت اعضای وینی انجمن بین‌المللی روانکاوی، یونگ ریاست این انجمن را عهده‌دار شد. فروید عقیده داشت که اگر یک یهودی در رأس گروه قرار گیرد گرایش یهودستیزی ممکن است مانع پیشرفت جنبش روانکاوی شود. اعضای وینی که تقریباً همگی یهودی بودند، به یونگ که متولد سوئیس بود اعتماد نداشتند و چون آشکارا مورد علاقه فروید بود از او بیزار بودند. آنان نه تنها در این جنبش بر یونگ ارشد بودند، بلکه همچنین معتقد بودند که خود یونگ گرایش یهودستیزی دارد.
یونگ نیز مانند فروید از مورد پژوهی (بازسازی تاریخچه زندگی) استفاده کرد. اطلاعات یونگ بر مشاهده عینی متکی نبود و به صورت کنترل شده و منظم گردآوری نشده بودند. به علاوه موقعیت های گردآوری این اطلاعات پذیرای تکرار، اثبات یا کمی کردن نیستند. یونگ نیز مانند فروید، یادداشت های کلمه به کلمه اظهارات بیمارانش را نگه نداشت و برای تایید کردن دقت گزارش های آنها تلاش نکرد. نمونه کوچک افراد را در بر داشت و تعمیم دادن آنها به کل جمعیت دشوار است. تحلیل داده های یونگ ذهنی و نا مطمئن بود. و بیشتر از هر نظریه شخصیت دیگری، در معرض غیر عادی ترین تعبیرها قرار داشت. از نظریه او بخاطر نتیجه گیری هایی که شاید برای جور در آمدن با نظریه اش تحریف شده باشند، انتقاد شده است. بسیاری از مشاهدات یونگ را نمی توان مورد آزمون تجربی قرار داد.