![](https://jomlehonline.ir/wp-content/themes/aban/img/none.png)
هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی انسان تواناییهای زیادی دارد که به خاطرشان از دیگر موجودات زنده و غیرزنده متمایز شده است. تواناییها و استعدادهایی آنقدر متنوع که گاهی خودش درمیماند از داشتنشان اما به نظر من یکی از متفاوتترین آنها خلق فاجعه و بحران است. مثال؟ تا دلتان بخواهد. پیدا کردن محل زندگی مورچهها و […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
انسان تواناییهای زیادی دارد که به خاطرشان از دیگر موجودات زنده و غیرزنده متمایز شده است. تواناییها و استعدادهایی آنقدر متنوع که گاهی خودش درمیماند از داشتنشان اما به نظر من یکی از متفاوتترین آنها خلق فاجعه و بحران است. مثال؟ تا دلتان بخواهد.
پیدا کردن محل زندگی مورچهها و ریختن یک سطل آب در آن یا اینکه کسی عاشق کسی میشود و کلی زور میزند تا به دستش بیاورد و بعد از گذشت مدتی شروع میکند به خیانت کردن یا سالها وقت میگذارد برای بررسی و تحقیق به خاطر وضع قانونهای مختلف و در ادامه خودش میافتد به جان همان قانونها و شکستن و دور زدنشان، از نمونههای جذاب و احمقانه بحرانهاییست که آدمیزاد، خوب آنها را بلد است. البته در بخشی از این ایجاد فاجعه، بهخصوص بخشی که خودآگاه و فکورانه اتفاق میافتد، نکته مثبتی هم هست. اینکه یکی دیگر از قابلیتهای انسان خودش را نشان میدهد؛ قدرت تخیل. یعنی من دارم سعی میکنم بین فاجعه و تخیل ارتباطی برقرار کنم که لزوما منجر به نتایج ارزشمندی هم نمیشود. مثل خیلی از خلاقیتهایی که از تخیل منشا گرفتند و به نابودی رسیدند یا مثل اینکه در طی قرنها، سنتهایی به وجود آمدند و به تدریج قوام پیدا کردند و تبدیل شدند به نمادهایی همیشگی که گاهی حتی براساس آنها زمان و تاریخ تغییراتی کردند.
یعنی همین انسان، کلی اصرار داشت بر برپایی و ادامهدار شدنشان مثل عید نوروز که مدخلی شد برای ورود به تحولی جدید و سالی نو و پالایش روان و مهمتر از همه، بهانهای برای پایکوبی، خوشحالی، حال خوش و شادی – یعنی شادی اینقدر اتفاق مهمی است.
بعد، انسان مدتهاست وقتی نزدیک میشود به این اتفاق مهم که زمینهساز اتفاق مهمتری است، میبیند که شاد نیست، دنبال تحول نیست، حالش خوش نیست و خوشحال نیست. میفهمد که برای مواجه شدن با فاجعه حتما لازم نیست از همه قابلیتها و تواناییهایش استفاده کند. مثلا لازم نیست کلی وقت و هزینه و فسفر بسوزاند تا در مریخ و زحل امکان زندگیکردن فراهم کند و بعد ظرف پنجاهسال، کل این دو سیاره را پر کند با زباله و چنین فاجعه پرهزینهای به وجود بیاورد. فقط کافی است به نوروز نزدیک شود، مثل وقتی که بچهای سرش را آنقدر نزدیک میکند به شیشه ویترین مغازه که متوجه شود، مدلهای آن طرف ویترین روح ندارند. نمیتوانند «عمو نوروز» باشند، نمیتوانند بخندند یا گریه کنند ولی میتوانند فاجعه خلق کنند. میتوانند کاری کنند که همینطوری بیخودی آدم از انسان بدش بیاید، از خودش. از ایکه چقدر کتاب نخوانده وجود دارد که عمر آدم قد نمیدهد به همهشان که تازه قرار هم نیست با خواندنشان از فاجعهها کم شود، از اینکه… .
انسان بههیچوجه موجود نادانی نیست، هرچند نادانی بخشی از همان تواناییهای خاصش محسوب میشود. این را از حال پدران و مادرانی میشود فهمید که آرزو میکنند کاش بچه آخرشان دختر میشد نه پسر. اصلا بگذارید بگویم که فاجعه، تخیلی است که حماقت انسان به آن رنگ میزند. یعنی لطفا این قدر نگویید محدودیت، خلاقیت به وجود میآورد. یعنی اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید. یعنی من دختری را میشناختم که اسمش «آزاده» بود و خلاق بود و احمق نبود و از آمدن عید خوشحال میشد، حالش خوش میشد ولی حالا با اینکه خیلی هم پیر نیست، پیر شده و من هنوز میشناسمش و میدانم معتقد است توانایی عجیبی دارد در ایجاد فاجعه و از عید بدش میآید و دلش میخواهد اسمش هر چه باشد ولی آزاده نباشد چون حجم اشتباهاتش تناسبی با مجازاتی که میشود، ندارد. هر روز، وقتی دخترش چیزی میخواهد که او نمیتواند برایش بخرد. وقتی همسرش فقط بعضی از روزها او را میبیند؛ تازه آن هم موقعی که دهانش بوی سیگار و تنش عطر غریبهای میدهد یا وقتی پسرش خیابان را یک سطل زباله بزرگ فرض میکند. پس لطفا اینقدر نگویید فاجعه یعنی سوراخ شدن لایه اوزون چون من، آزاده، امیرمحمد و خیلیهای دیگر معتقدیم، همین فاجعههای کوچک، غصههای بزرگ به وجود میآورند. یعنی لایه اوزون هم اگر عید نیاید راحتتر سوراخ میشود. بیدردسرتر، یعنی حال همه ما خوب است ولی تو، باور نکن؛ هیچوقت، به هیچوجه.