۱ یکبار به آقایی که تازه میخواست به شکل جدی وارد عرصه سیاست بشود و به من میگفت؛ «با هم رفیق خواهیم شد»، اعتماد کردم… . مهم این نیست که آدم ممکن است از اعتماد به کسی یا کسانی دچار ضرر شود اما حتما مهم است که آدم به چه کسی و برای چه اعتماد […]
۱ یکبار به آقایی که تازه میخواست به شکل جدی وارد عرصه سیاست بشود و به من میگفت؛ «با هم رفیق خواهیم شد»، اعتماد کردم… .
مهم این نیست که آدم ممکن است از اعتماد به کسی یا کسانی دچار ضرر شود اما حتما مهم است که آدم به چه کسی و برای چه اعتماد کند.
الان اگر برگردیم به آن سالی که به آقایی که تازه میخواست وارد عرصه سیاست شود، اعتماد کردم، مطمئن نیستم که باز هم اعتماد خواهم کرد حتی با اینکه به قابلیتهای خودم و خودش همچنان معتقدم. منتهی این را مطمئنم که دیگر رفیقش نخواهم شد و اینها.
به شخصه معتقدم که اگر صحبت از انتخابات مجلس است، به طور واضح از آن صحبت کنیم چون یکجوری بعضیهامان در این سالها یکی به نعل و یکی به میخ زدهایم. نتیجهاش شاید این شده که انگار نمیتوانیم از منافع گروهی در انتخابات دل بکنیم و به درست یا غلط متهم میشویم به چیزهایی که تمام انرژیمان را میگیرد تا خودمان را از آنها تبرئه کنیم… .
۲ مهم نیست که در کار و بیزینس و انتخابات همه با هم رفیق باشند. رفاقت معمولا توی کار جواب نمیدهد. رفاقت معمولا به مرور اختلاف ایجاد میکند و سهم من کجاست؟
را گسترش میدهد. ادبیات رفاقت در کار برای هجّی شدن نیاز به تلاش زیادی دارد که تجربه نشان داده، به این همه تلاش
نمیارزد.
اعتماد اما مثل آب برای ماهیست. یا آب هست یا نیست؛ زنده بودن ماهی فقط به این نکته برمیگردد. شقّ دیگری در کار نیست.
در کار و بیزینس و… انتخابات هم اعتماد نقش خیلی مهمی دارد، جوری که به من این جسارت را میدهد که بگویم؛ یا اعتماد هست یا نیست؛ وجه دیگری وجود ندارد… .
۳ آن آقایی که تازه میخواست وارد عرصه جدی سیاست بشود، نتوانست اعتمادسازی کند پس درنهایت نشد آنچه باید میشد و ظرفیت فراوانش به هدر رفت.
اینکه چه کسی و کسانی باید در کار و بیزینس و… انتخابات اعتمادسازی کنند را بگذاریم کنار. اینکه چرا الان قدر داشتههایمان را نمیدانیم، مهمتر است. اینکه چه کار کنیم که اعتمادمان از رفاقتهای داشته و نداشتهمان بیشتر شود، مهمتر است. اینکه تخصص از سهم و گروه باارزشتر باشد، مهمتر است. اینکه شناختمان براساس اندیشهمان باشد، مهمتر است… . میبینید؛ چقدر کار مهم برای انجام دادن داریم. وقتمان هم محدود است پس…، هیچی دیگر، به زودی دوباره همدیگر را میبینیم. در مصلی بزرگ تهران، مسجد جامع یا… .
۴ خدا رحمت کند آنهایی را که حتی میرفتند روی مین تا مسیری باز شود برای دیگران که صفی تشکیل شود برای دفاع از جان و مال و ناموس ما. خدا بیامرزد آنهایی را که اگر میرفتند به سازمان ملل، دنبال یارکشی یا بردن افراد فامیل به خیابانهای نیویورک برای خرید کردن نبودند و تاول پاهایشان را به نشانه استکبارستیزی واقعی به نمایندگان کشورهای مختلف نشان میدادند. خدا روح کسانی را که با ساختن، نوشتن، خواندن و… هر چیزی؛ هرچند کوچک و محدود، نام کشور ما را در دنیا بیشتر از قبل بر سر زبانها انداختند، قرین رحمت کند. اینها متخصصان بیجیره و مواجبی بودند که به شغلشان و ملیتشان و اعتقادشان، عشق میورزیدند. اینها بدجوری جایشان در امروز کشور ما خالیست.
۵ الان اگر بود، به آن آقایی که تازه داشت وارد عرصه جدی سیاست میشد، میگفتم؛ «اجازه بده واقعا به تو اعتماد کنیم. رفاقت، شد شد، نشد نشد، دارد».