آلبرکامو در ۴۴ سالگی جایزه نوبل ادبیات را برنده شد و در ۴۷ سالگی درگذشت. او امروز به عنوان یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم شناخته میشود. آلبر کامو دور از خاک فرانسه و در خانوادهای فقیر و محروم به دنیا آمد. این که او امروز یکی از چهرههای تابناک ادبیات فرانسه شمرده […]
آلبرکامو در ۴۴ سالگی جایزه نوبل ادبیات را برنده شد و در ۴۷ سالگی درگذشت. او امروز به عنوان یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم شناخته میشود. آلبر کامو دور از خاک فرانسه و در خانوادهای فقیر و محروم به دنیا آمد. این که او امروز یکی از چهرههای تابناک ادبیات فرانسه شمرده میشود، به معجزه شبیه است.
آلبر کامو زمانی گفته بود آنهايی که به وضوح مینويسند خواننده دارند و آنهايی که پيچيده نويسی میکنند، مُفسِر. اينک، بر پايه سخن خودِ او، لابد کامو به درستی مینوشته که صد سال بعد از تولد و بيش از نيم قرن پس از مرگ نابهنگاماش، کماکان خوانندگانی از سراسر جهان آثار او را مطالعه میکنند.
پیوند با اگزیستانسیالیسم
آلبر کامو در سال ۱۹۴۲ که هنوز به ۳۰ سالگی نرسیده بود، دو اثر مهم منتشر کرد که میتوان آنها را دو پایهی استوار برای نوشتههای فلسفی و آثار روایی او دانست: رساله “افسانه سیزیف” و رمان “بیگانه”. این دو اثر در دو قالب ادبی متفاوت از درون پیوند ارگانیک دارند: بنمایهی مشترک آنها بیهودگی مطلق هستی و سکوت چارهناپذیر آن است.
آلبر کامو با این دو اثر به شکل طبیعی در کنار اگزیستانسیالیسم قرار گرفت، جنبش فلسفی غالب زمان که بر خلاقیت هنری و ادبی سایه انداخته بود. هنگامی که داستان “بیگانه” در پاریس اشغالشده انتشار یافت، ژان پل سارتر، که نامدارترین سخنگوی اگزیستانسیالیسم بود، بیدرنگ در مقالهای به ستایش از کتاب نویسندهی جوان پرداخت. میان کامو و سارتر دوستی گرمی برقرار شد.
گفته شده است که دوستی آنها از آغاز با بگومگو همراه بود. کامو همیشه به سارتر خرده میگرفت که به کمونیسم روسی دلبسته است و نمیتواند ذهن خود را از قالبهای ایدئولوژیک رها کند. دوستی آنها به ویژه پس از جنگ و با شکاف میان اردوهای شرق و غرب، به سردی گرایید. سارتر و یار همراهش سیمون دوبووار با دیدگاهی “تعهدآمیز” چه بسا به مصلحتهای اجتماعی و سیاسی تن میدادند، درحالیکه کامو از بنیاد با هر نوع اقتداری مخالف بود.
پوچی سکویی برای طغیان
آلبر کامو در “افسانه سیزیف” دیدگاه فلسفی خود را به بیانی ساده و روشن بازگو کرده است. او میگوید که زندگی به خودی خود امری عبث یا “پوچ” (ابزورد) است و هیچ معنایی نمیتوان برای آن یافت. به نظر کامو بیهودگی با سیر بیمعنا و مکرر زندگی آمیخته است: مقصود از این آمدن و رفتن هرگز روشن نخواهد شد. کامو این گذران عبث را به یاری سرنوشت دردناک سیزیف (سیسیفوس) در اساطیر یونان توصیف میکند: زئوس، خدای بزرگ، خشمگین از نافرمانیهای سیزیف، او را محکوم کرده بود که تخته سنگی را تا قلهی کوهی بالا ببرد، اما تخته سنگ هر بار نزدیک قله پایین میغلتید، و سیزیف ناگزیر بود بار دیگر آن را به زحمت بالا ببرد و به قله برساند. تکرار کاری بیهوده و عبث بزرگترین عذابی بود که خدایان شناخته بودند.
رمان کوچک “بیگانه” نیز روایتی زنده از “موقعیت بشری” است: در زندگی بیهوده و عبث، هر اقدامی حتی قتل و جنایت، معنا و مفهوم خود را از دست میدهد. از بیهودگی ذاتی این “سیر باطل” نمیتوان رهایی یافت؛ اما، به گمان کامو، میتوان آن را نفی کرد و بر آن شورید. تنها با طغیان است که آدم به خودآگاهی و آزادی میرسد. روشن است که طغیان درمان نیست، اما انسانیترین واکنش و پاسخ است؛ واکنش و پاسخ انسانی است که نمیخواهد بندهی تقدیر باشد. “سرنوشت”، و “طغیان” بر آن، برای رسیدن به “آزادی” سه مقولهی بنیادین در دید فلسفی کامو هستند.
کامو با انتشار کتاب “انسان یاغی” (۱۹۵۱) پدیدهی سلطه و اقتدار را در تمام ابعاد فکری و جوانب عملی آن به نقد کشید. از اینجا راه او از جریان اصلی روشنفکری جدا شد. روشنفکران چپ او را به “خیانت” به اصولی “مقدس” مانند مبارزه طبقاتی و انقلاب اجتماعی متهم کردند.
“انسان یاغی” حاصل تأمل و شاید بازنگری در گفتمان “پوچی” است که نزدیک ده سال پیش در رساله “افسانه سیزیف” بیان شده بود. “انسان یاغی” که یوغ سنگین سرنوشت را بر گرده دارد، با “طغیان” از فرمان “پوچ” سرپیچی میکند.
کامو اصولی مانند حرمت و کرامت انسانی را ارزش بنیادین میخواند، آن را به گسترهی وجود منتقل میکند و از آن شالودهای میسازد برای اخلاق. از این دیدگاه کامو را باید از پیشروان اتهئیسم اخلاقگرا به شمار آورد.
کامو در تعریف طغیان بر نکتهای تکیه میکند که برای شناخت دیدگاه سیاسی او روشنگر است: «انقلاب عبارتست از تبدیل ایده به تجربه تاریخی، درحالیکه طغیان تنها حرکتی است که تجربه فردی انسان را به ایده بدل میکند.» به عبارت روشنتر: طغیان حرکتی فردی است و چه بسا معنوی که انسان را قادر میسازد بر سرنوشت خود مسلط شود و آن را با مسئولیت پیش ببرد، درحالیکه انقلاب سرشت سیستمی دارد و فرد را به پیروی از احکام و مفاهیم ایدئولوژیک وا میدارد. تفکر ایدئولوژیک نافی طغیان است و حد اکثر به انقلاب میانجامد.
او روز چهارم ژانویه ۱۹۶۰ سوار ماشین پرشتابی شد که او را به سفری بی پایان برد. آخرین سفر او یکسره پوچ و عبث بود: کامو روز قبل از سفر، برای رفتن از جنوب فرانسه به پاریس بلیط قطار خریده بود؛ تنها به اصرار دوستش میشل گالیمار بود که قبول کرد با اتومبیل او به پاریس برود. در آن بعد از ظهر بارانی ماشین روی آسفالت لیز لغزید و به بیرون جاده پرتاب شد. از چهار سرنشین اتومبیل، کامو در جا مرده بود.