هومن حکیمی – دبیر گروه فرهنگی/ «داریوش شایگان» چند سال پیش در گفتوگو با «مهدی یزدانیخرم» گفته بود؛ «از حاکمان چین در آینده هراس دارم»! به شکل اغراقشدهای معتقدم فیلمی مثل «ویسکی» نشان میدهد که چرا انسان، علیرغم همه تلاشی که میکنند و میکند ثابت شود که از اشرف مخلوقات بودن، فاصله گرفته، […]
هومن حکیمی –
دبیر گروه فرهنگی/
«داریوش شایگان» چند سال پیش در گفتوگو با «مهدی یزدانیخرم» گفته بود؛ «از حاکمان چین در آینده هراس دارم»!
به شکل اغراقشدهای معتقدم فیلمی مثل «ویسکی» نشان میدهد که چرا انسان، علیرغم همه تلاشی که میکنند و میکند ثابت شود که از اشرف مخلوقات بودن، فاصله گرفته، هنوز تنها کسیست که میتواند این جهان نکبت را از نکبت و بلا و ترس و… نجات بدهد.
۱
یک سیاستمدار حرفهای هیچوقت فیلم سینمایی نمیبیند. اگر هم ببیند و مثلا به سالن سینما برود، یا قرار است از این حضورش بهرهبرداری سیاسی و اجتماعی بکند یا به توصیه یک فرد مورد وثوق، نکتهای در یک فیلم خاص وجود دارد که میتواند به او در بهرهبرداریهای سیاسی و منفعتیاش، کمک کند. اگر این تعریف من درباره نگاه یک سیاستمدار حرفهای به سینما را قبول دارید، پس موفق شدهاید از مرحله اول عبور کنید و بقیه این مطلب را هم بخوانید!
۲
شخصیت اصلی فیلم «ویسکی» که از سینمای اروگوئه؛ آمریکای جنوبی، میآید، یک «دایی جان ناپلئون»طور ناملموس ولی زیرپوستی شگرف دارد. انگار که از ازل تا ابد به همه چیز بدبین است اما درعین حال، بیتفاوتی خاص و محضی هم دارد. این را در نگاه اول البته میشود احساس کرد؛ با آن ظرافتهای جذابی که نویسنده و کارگردان در شخصیتهایش ایجاد کرده، اما آخر فیلم، همین مرد به ظاهر بیاحساس، رویکرد دیگری را هم از خودش نشان میدهد. حالا اینها زیاد مهم نیست، وقتی «ویسکی» شبیه یک شعر مینیمال پرمحتواست که برای همه اجزایش؛ تکتک نماها، فکر و طراحی خاص در نظر گرفته شده، و فیلم برخلاف ظاهرش، دنیایی از انسانیت را به شیوه منحصربهفرد و صدالبته براساس جهانبینی و سلیقه سازندگانش، فریاد میزند…
۳
حتی فکر کردن به این تصویر فرضی که درست وقتی که میلیاردها نفر در کره زمین، درگیر هراس از ویروس کرونا هستند و کل جهان تبدیل به یک ماتمکده کمخاصیت ناامید شده، چند رییس جمهور و مقام ارشد مملکت، در خفا دارند با هم مذاکره میکنند که این غائله ساختگی توسط چینیها را تمام کنند، عصبانیام میکند.
«مهدی یزدانیخرم» متن قشنگی را در اینستاگرامش منتشر کرده که چینیها را با همفکری و حمایت روسیه، عامل ایجاد و شیوع کرونا دانسته و برای این ادعا دلیل هم آورده و مسایل اقتصادی و نحوه نگاه حاکمیتی در چین و…. را به شکل خلاصه و مصداقی برای این اتفاق، توضیح داده…؛ جهان واقعا یک لوکیشن سینمایی در ژانر تعلیق و وحشت است…
۴
زن فیلم «ویسکی» که از سن و سال و شخصیتش در فیلم میشود حدس زد که احتمالا تازه وارد مرحله یائسگی هم شده و سالهاست به زندگی یکنواخت و کار تکراری در کارگاه تولیدی جوراب صاحب کار خسیس بیاحساسش عادت کرده، از همان ابتدای فیلم نشان میدهد (با بازی درخشان بازیگرش) که به دنبال روزنهای است تا نوری هرچند کمرنگ را به او و به دخمه نمناک خاکستریاش که برشی از زندگیاش است، بتاباند.
زن، اما تلاشی اگر میکند هم بیشتر درونیست که گاه در میمیک چهرهاش و در مواجههاش با رییسش، هویدا میشود. او انگار ترجیح میدهد در قرنطینهای خودخواسته بماند و هر روز از ۷٫۳۰ صبح تا شب در کارگاه به چرخهای تکراری تن بدهد…؛ و چقدر این روایت برای خیلی از ما آشناست…
۵
چین، همیشه دوست داشته نقش مهمتری را در جهان بازی کند. از همان زمان غلبه کمونیسم بر این کشور تا امروز که هنوز رگههایی از این تفکر آنجا مشاهده میشود، تمایل و عطش چشمتنگها برای عرض اندام دیده شده و میشود. این تمایل، آنقدر برایشان مهم بوده که به مناسبات جدید جهانی تن بدهند و ظاهری منطقی و دموکرات به خود بگیرند و از آن همه جنگهای داخلی -در ظاهر- عبور کنند؛ هرچند یک جور دیکتاتوری پنهان در این کشور بزرگ و کهن احساس میشود. طوری که روح و حس جاری بودن در زندگی این کشور شرقی، هیچوقت به شکل واضح دیده نمیشود. این مسأله حتی در اقتصاد آنها که در دهههای اخیر تبدیل به قطبی در جهان شده هم دیده میشود. اتومبیلهای چینی، گوشیهای تلفن همراه چینی و خیلی چیزهای دیگر، بخش مهمی از بازارهای جهان را در اختیار گرفته اما رنگ و جذابیت در آنها کمتر دیده میشود. «هوآوی» خیلی پیشرفته و کاربردی وجود دارد اما وقتی آن را کنار «اپل» یا حتی «سامسونگ» بگذاری، انگار یک چیزی هنوز کم دارد.
در مثلا ورزش و فوتبال هم همینطور است. لیگ فوتبال چین سالهاست حرفهای شده و بازیکنها و مربیان نامداری در آن مشغول به کار هستند و کلی اسپانسر بزرگ و غیره و غیره، اما واقعا چه کسی دوست دارد، یک بازی زنده از لیگ چین را تماشا کند؟
اینها در ذهن من نویسنده که به سینما هم علاقهمند است از چین، یک موجودی میسازد که سالها شاهد درخشش و موفقیت دوستانش بوده و خودش نتوانسته بدرخشد. بعد کلی زحمت میکشد و صبر میکند تا اوضاع را تغییر بدهد. بالاخره هم موفق میشود و سری توی سرها درمیآورد اما حسی درونی مدام به او میگوید که هنوز یک چیزی کم دارد؛ چیزی به اسم واقعی بودن، هویت داشتن، خاص بودن… و این حس اگر کنترل نشود، میتواند فاجعه به بار بیاورد…
۶
برادر مرد که ۲۰ سال است در برزیل زندگی میکند، به خاطر فوت مادرشان به اروگوئه برمیگردد. مرد مجبور است برای عادی نشان دادن زندگیاش از زن بخواهد که برای چند روز جلوی برادرش، نقش همسرش را بازی کند. برادرش هم مثل او در کار تولید جوراب است که در خانوادهشان رواج داشته؛ پدرشان هم این کاره بوده. مرد، سالها و به تنهایی از مادر پیر و مریضشان مراقبت میکرده. خانه، مادر، کارگاه تولید جوراب، خانه، مادر، کارگاه…؛ این روال زندگی مرد بیاحساس در این حداقل ۳۰ سال اخیر بوده است.
زن، بارقهای از امید در دلش جوانه میزند؛ موقعیتی پیش آمده که میتواند همان روزنه باشد. به آرایشگاه میرود تا بعد از سالها، آب و رنگی به هم بزند. مرد با او طی میکند که فقط دو سه روز وقتش را میگیرد. یک سری هماهنگیهای کلی با هم انجام میدهند تا جلوی برادر، همه چیز عادی جلوه کند. یک عکس دو نفره هم میگیرند و قاب میکنند.
آمدن برادر و ماندنش برای یکی دو روز بیشتر که منجر به سفر کوتاه سهنفرهشان به شهری ساحلی در اروگوئه میشود، روزنههای بیشتری برای زن باز میکند. روزنههایی که قرار نیست باعث نزدیکی او به صاحب کارش یا حتی به برادر مرد بشوند. زن، در این چند روز، زندگی را به طور جدیتر و زیباتری اما در یک سکوت همچنان محزون نسبی، لمس میکند و همین برای اینکه رهایی را در آغوش بگیرد، کافیست.
«ویسکی» اطلاعات بیخودی زیاد و پراکنده به ما نمیدهد. اصراری برای اینکه چیزی که نیست باشد، ندارد. کاملا متمرکز بر جزییات شخصیتپردازی در سه کاراکتر اصلیاش است و مستقیم اما با طمأنینه بر آنچه میخواهد نشان بدهد، تاکید میکند. برای همین هم زیر ظاهر خاکستریاش، زندگی جریان دارد. اصلا هم به این فکر نمیکند که سینمای اروگوئه در برابر رنگ و لعاب سینمای بالیوود یا شهرت و قدمت هالیوود، شبیه یک «هوآوی» در برابر «اپل» است. عقدهای بازی در نمیآورد که بخواهد به زور فرم و ادا و اطوار، سری توی سرها دربیاورد. به کاستیهایی محیطی که از آن آمده واقف است و سعی دارد خودش را جوری که به آن معتقد است نمایش بدهد. برای همین هم به دل مینشیند و تاثیرگذار درمیآید. برای گرفتن جایزه در جشنوارهها و فروش بالا و مورد توجه قرار گرفتن هم به سرش نمیزند که ویروس تولید کند!
۷
پایان «ویسکی» شروع بحثی جذاب و جدی بین من و همسرم در بامداد روز بعد تماشا است.همسرم با نظر من که معتقدم یک صحنه قبل از پایان موثر فیلم، میتوانست بهتر و متقاعدکنندهتر باشد، کاملا مخالف است و برایش چند دلیل حرفهای و اصولی بیان میکند. نظرم را میگویم و بعد از پایان این مجادله غیر زن و شوهری، وقتی دارم مسواک میزنم، سکانس پایانی فیلم را در ذهنم تصور میکنم، همزمان دلایل همسرم را مرور میکنم و قانع میشوم. چنین زنی با این چیزهایی که در فیلم از او دیدهایم، قطعا در آن صحنه سکانس پایانی، باید پول را قبول کند اما باید هم که آرام در صندلی عقب تاکسی اشک بریزد و دلش بشکند و از دل این شکستن، زن دیگری متولد بشود؛ زنی که جسارتش را به دست آورده و جسارت، برای چنین شخصیتی حتما باعث رهایی و تغییر میشود. مرد هم احتمالا بعد از مدت کوتاهی به برنگشتن زن عادت میکند؛ همانطور که به «ساسات» فرسوده اتومبیلش و به دستگاههای کهنه کارگاهش که جورابهای زمخت یک شکل تولید میکنند…
۸
شک «مهدی یزدانیخرم» به چین، شاید به خاطر نویسنده بودن و ذهن خلاق و داستانگویش باشد. شاید هم واقعا به این که درباره ویروس کرونا، این بار استثنائا، «کار، کار انگلیسها» نیست، باور قلبی و عینی دارد. شاید در ضمیر ناخودآگاهش یک «دایی جان ناپلئون»طور ویژه، نهفته باشد که اینجوری سر باز کرده است. شاید هم بغضی فروخفته شبیه خیلی از ماها دارد که کرونا باعث شکسته شدنش شده است یا هر «شاید» ممکن و غیرممکن دیگری. اصلا شاید این نویسنده و ژورنالیست باسواد، «ویسکی» را دیده و مثل من عاشقش شده باشد. سیاستمداران حرفهای اما ویسکی نمیبینند، آنها ترجیح میدهند وقتی دارند یک نقشه منفعتطلبانه جدید را طراحی میکنند، آن را بنوشند و فرق بین یک نویسنده وهنرمند با آنها هم در همین چیزهای به ظاهر کماهمیت است.