محمد هدایتی / فیلم با نمایی از ورود هیتلر و همراهانش به ایتالیا شروع می شود، برای دیدار با موسولینی. در ۶ می ۱۹۳۸٫ تصاویر مستند و آرشیوی، در ۶ دقیقه، با روایت گویندهِ آن روز رادیوی ایتالیا، تمهیدی فراهم می کنند برای دیدار بزرگِ فردا در رم. دیدار هیتلر با مردم ایتالیا. ساعت […]
محمد هدایتی /
فیلم با نمایی از ورود هیتلر و همراهانش به ایتالیا شروع می شود، برای دیدار با موسولینی. در ۶ می ۱۹۳۸٫ تصاویر مستند و آرشیوی، در ۶ دقیقه، با روایت گویندهِ آن روز رادیوی ایتالیا، تمهیدی فراهم می کنند برای دیدار بزرگِ فردا در رم. دیدار هیتلر با مردم ایتالیا.
ساعت ۶ صبح فردا. ساختمان با چندبلوکِ چسبیده به هم. سیمانی و سخت. دوربین به آرامی ساختمان ها را نشان می دهد و از یکی از پنجره ها وارد می شود. بر سیمای زنی میان سال، کمی رنگ پریده و ژولیده می نشیند. سپس با او [آنتونیتا با بازی سوفیا لورن] همراه می شود، از این اتاق به آن اتاق. ابتدا شوهر کج خلق را و سپس شش بچه اش را بیدار می کند. خانواده ای پرجمعیت. همان چیزی که فاشیسم می خواهند. فرزند سرباز است، نماد رویش و حاصلخیزی. ضروری در نبردِ ملت، نبردهایی که تمامی ندارد، با دشمنی که همیشه هست. و این است مهم ترین کارکرد زن در این نظام ها. فرزندآوری. بیدارشان می کند، خواب آلود اما مشتاقند، مشتاق دیدار هیتلر.
آنتونیتا راهشان می اندازد. خود در خانه می ماند، نه به خاطر ناباوری اش، یا ضدیت اش با فاشیسم. نه. او هواخواهِ فاشیست هاست. از جان. آلبومی دارد از عکس های دوچه. کنار یکی از عکس های نوشته شده است «اگر عاشقانه دوچه را دوست بدارید، حتی همسرانتان هم خشنود خواهند بود». آنتونیتا به مراسم نرفته چون باید به آن خانهِ گویا زلزله زده سروسامانی بدهد. چون خدمتکار ندارند.
از پنجره سرازیر شدنِ سیل جمعیت مشتاق را می بیند، از آپارتمان ها و بلوک های مختلف. با پرچم های ایتالیا و پرچم نازی ها. چند دقیقه بعد ساختمان در سکوتی محض فرو می رود. همه رفته اند غیر از آنتونیتا و مستخدمه ای در طبقه همکف. و البته مردی که حالا با او آشنا می شنویم. گابریل[ با بازی ماسترویانی]. پنجره آپارتمانش روبروی خانه آنتونیتا است. می بینیمش نشسته بر میز تحریر، در حال مهرکردن نامه هایی. و البته اسلحه ای در آن نزدیکی.
پرندهِ خانگیِ آنتونیتا در غفلتی از پنجره بیرون می رود و می رود در نزدیکی پنجره گابریل جا خوش می کند. و آنتونیتا برای گرفتنش چاره ای جز استفاده از آپارتمان گابریل ندارد. آنجا با همدیگر آشنا می شوند. در آن سکوت، یافتن هم صحبت، هرچند برای دقایقی کوتاه جذاب بنظر می رسد. سکوت ساختمان خیلی زود شکسته می شود. مستخدمه رادیوی روشن را بیرون آورده. رادیو با صدای بلند و غریوی حماسی گزارش دیدارِ بزرگ را گزارش می کند. این صدا، صدای قدرت، صدای فاشیسم، صدای رسوخ کننده تا شخصی ترین لایه های زندگی فرد، در تمامی فیلم حاضر است. بخشی از فیلم است.
آنتونیتا و گابریل، شرم زده، گرم صحبت می شوند. ابتدا در همان خانه گابریل. بعد آنتونیتا می رود. این بار گابریل است که راهی آپارتمان او می شود. به شوق دیدار و به بهانه هدیه کتابی: «سه تفنگدارِ» الکساندر دوما. آنتونیتا محبت ندیده، با شوهر خیانت کارش، خوشحال می شود. اما او وقتی برای خواندن ندارد. با هم بیشتر آشنا می شوند. گویا گابریل گوینده رادیو بوده و اخراج شده است. چرا؟ می گوید شاید چون صدایم آنقدر که آن ها می خواستند گرم و حماسی نبود، صدایی که از شکوه رهبر بگوید و دستاوردها. در میانه صحبت هایشان مستخدمه سر می رسد. با غیض و نفرت آنتونیتا را بر حذر می دارد از هم صحبتی با این «آدمِ ضدفاشسیت و خیانت کار». آنتونیتا می ترسد. به بهانه خشک شدن رخت ها می رود پشت بام. گابریل هم به دنبال او. صدای رادیو می آید و هلهلهِ مردم. آن بالا در میانه رخت های سفید، به هم نزدیک تر می شوند، اما قصد گابریل که اغوا نبوده. تنها هم صحبتی می خواسته. می گوید که هم جنس باز است و به این خاطر از رادیو اخراج شده است. و برای یک فاشیست، تقسیم های سنتیِ جنسیتی گریزناپذیرند و رد کردنِ آن ها بزرگترینِ انحراف ها. آنیتا پرخاش می کند و راهی آپارتمانش می شود. دلش اما قرار ندارد. دوباره به سراغ گابریل می رود. نهار می خورند و کل روز کنار هم اند. گابریل می داند که دستگیری در انتظارش است. آن اسلحهِ روی میز هم قرار بود به وقت لزوم تمام کننده کار خودش باشد. اما ورود و حضور آنیتا مانعش شده بود. غروب، سیل جمعیت با همان شوق باز می گردند. آنتونیتا از پشت بام خودش را زودتر به خانه می رساند. بچه ها ذوق زده اند. و از عظمت «پیشوایان می گویند» برای مادری که پیش تر مشتاق شنیدن بود. این بار با نوعی تردید و بی تفاوتی گوش می کند. شب هنگام، آنتونیتا، بعد از شستن ظرف ها، نشسته بر صندلیِ کنار پنجره اش، با «کتابی» در دست، روبروی پنجره گابریل، شاهد دستگیری و تبعید اوست.
این فیلم ساخته ویتوریا دسیکا کارگردان و بازیگر ایتالیایی و از پیشگامان نئورئالیسم سینمای ایتالیاست. او در ۷ ژوئیه ۱۹۰۱ در سورای ایتالیا متولد شد و در۱۳ نوامبر ۱۹۷۴ از سرطان ریه در سن ۷۳ سالگی درگذشت.