آلبر کامو و مسئله پوچی
آلبر کامو و مسئله پوچی

  محمد هدایتی/ کامو در افسانه سیزیف(۱۹۴۰) نشان می دهد که حتی در درون مرزهای نهیلیسم هم امکان فراوری از نهیلیسم وجود دارد. «از آن زمان و در تمام کتاب هایم، کوشیده ام این مسیر را دنبال کنم. افسانه سیزیف اگرچه پرسش هایی اخلافی مطرح می کند، اما در نظر من دعوتی آشکار برای زندگی […]

 

محمد هدایتی/

کامو در افسانه سیزیف(۱۹۴۰) نشان می دهد که حتی در درون مرزهای نهیلیسم هم امکان فراوری از نهیلیسم وجود دارد. «از آن زمان و در تمام کتاب هایم، کوشیده ام این مسیر را دنبال کنم. افسانه سیزیف اگرچه پرسش هایی اخلافی مطرح می کند، اما در نظر من دعوتی آشکار برای زندگی و زایش، آن هم در دل بیابان جلوه گر می شود» (کامو)
مقایسه برداشت کامو از پوچی با برداشت اگزیستانسیالیست هایی همچون کیرکگور و سارتر راهگشاست. چنین مقایسه ای به روشن شدن این مسئله کمک می کند که کامو تا چه حد اگزیستانسیالیست نیست. از نظر سارتر اصطلاح «پوچی» دلالت دارد بر ماهیت اتفاقی/ تصادفیِ هستیِ انسانی. در کتاب هستی و نیستی، پوچیِ سارتری این چنین تعریف می شود« آن چه که بی معناست. پس هستی آدمی پوچ است چرا که اتفاقی/پیشامدی بودنش هیچ توجیه بیرونی نمی یابد». از نظر کیرکگور، پوچی اشاره دارد به کیفیت ایمان مسیحی که در تقابل با همه تجربیات معمول انسانی قرار می گیرد. یا به تعبیر کیرکگوری، پوچی ….نیروسنجی ست برای باطن و حقیقتِ ایمان». از نظر کیرکگور« پوچی یا عمل بر مبنای امر پوچ، عمل بر مبنای ایمان است و اعتماد به خدا». کامو در اسطوره سیزیف آشکارا این ایمان پیشنهادشده توسط کیرکگور را رد می کند و آن را «خودکشی فلسفی» می خواند. کامو از سارتر هم انتقاد می کند چرا که از نظر سارتر «زندگی تراژیک است، بخاطرِ حقیرانه و فلاکت بار بودنش». به باور کامو «وقوف به اینکه زندگی پوچ است نمی تواند به خودی خود پایان داستان باشد، بلکه تنها آغاز آن است». کامو می گوید« نکته جالب، این کشف[کشف پوچی] نیست، بلکه پیامدهایش است و قواعد کنشی که از این کشف ناشی می شوند»
در افسانه سیزیف کامو مدعی می شود که پوچی از «تقابلی ناشی می شود بین نیاز انسانی از یک سو و سکوت غیرمنصفانهِ جهان». انسان ها طبیعتاً می خواهند و انتظار دارند که جهان فهمیدنی باشد« به همان شیوهِ کامل و آشنایی که نظام های دینی و فلسفی جهان را به تصویر کشیده اند». این نوع از فهمیدنی بودن[دینی/ فلسفی] جهان را کامل و جامع به تصویر می کشد؛ جهان را به مثابه یک کل تببین می کند و مهم تر اینکه مدعی است جهان را به آن شیوه ای توضیح می دهد که در نسبت با ارزش های انسانی معنادار است. از نظر کامو، نه هستی انسان و نه جهان به خودی خود پوچ نیستند. پوچی از آن رو به وجود می آید که جهان در برابر این نوع فهم پذیری مقاومت می کند« ما می خواهیم جهان معنادار باشد، اما جهان معنایی نشان نمی دهد» دیدن این تضاد، همان دیدن پوچی است.
از نظر کامو چیزی که به طور معمول آدمی را در رویارویی با این شرایط پوچی قرار می دهد آگاهی از نه میراییِ انسان به خودی خود، بلکه آگاهی از میرایی خودش است». در مورد خودِ کامو، این آگاهی با اولین حمله سل در ۱۹۳۰ و در سن ۱۷ سالگی شروع شد. برای کسی که نوشته های نوجوانی اش پیوند عمیق او با طبیعت را نشان می دهند، آگاهی درونی از میراییِ خود، بی اعتنایی طبیعت نسبت به تروماهای شخصی انسان و احساس مرگِ درونیِ تدریجی شکاف آشکاری را در نوشته های او بر جای می گذارد . با این وجود از نظر کامو پوچی زادهِ واکنش غیرعقلانی به آگاهی از میراییِ انسان نیست. کامو اصرار دارد که آگاهی از پوچی کشفی عقلانی و ذهنی است که ناشی از تشخیص تمایز و مغایرت بین انتظارات ما از جهان و خود جهان است، ناشی از عدم پاسخگویی به انتظارات ما.
منبع: Foley, J2014 Albert Camus: From the absurd to revolt. Routledge