کشتن مرغ مینا
کشتن مرغ مینا

    هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/ به گربه‌ای که همیشه اطراف محل کارم می‌پلکد و به‌عنوان یکی از اعضای شناخته‌شده منطقه محسوب می‌شود، نگاه می‌کنم که گوشه‍‌ای از پیاده‌رو ولو شده و دارد خودش را در هوای ابری-آفتابی امروز، می‌خاراند! ۱ به گربه می‌گویم؛ «خیلی خوش‌شانسی که الآن توی جنگل‌های «زاگرس» نیستی و زنده […]

 

 

هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/

به گربه‌ای که همیشه اطراف محل کارم می‌پلکد و به‌عنوان یکی از اعضای شناخته‌شده منطقه محسوب می‌شود، نگاه می‌کنم که گوشه‍‌ای از پیاده‌رو ولو شده و دارد خودش را در هوای ابری-آفتابی امروز، می‌خاراند!

۱
به گربه می‌گویم؛ «خیلی خوش‌شانسی که الآن توی جنگل‌های «زاگرس» نیستی و زنده زنده نسوختی»! یک‌جور خاصی با پررویی زل می‌زند توی چشم‌هایم و می‌گوید؛ «بهش نمیگن خوش‌شانسی. مهم اینه که آدم در زمان درست، جای درستی باشه یا برعکس»!
گفتم؛ «الآن تو آدم هم محسوب میشی؟» و گربه (او) فقط لبخندی از سر بدجنسی زد و قبل از اینکه برود یک گوشه دیگری لم بدهد گفت؛ «نه، قطعا من موجودی نیستم که باعث شده نکبت و بدبختی، همه دنیا رو بگیره»، و رفت…
۲
«کشتن مرغ مینا» را ۸ سال پیش در نمایشگاه کتاب ساری خریدم ولی تا پریروز نمی‌دانم چرا نشد بروم سراغش. در این ۸ سال البته کتاب‌های زیادی را خواندم که بعضی‌هاشان خریدهای جدیدم بودند اما همیشه این یکی با اینکه جلوی چشمم بود، به مرحله تورق نمی‌رسید…

۳
تبعیض نژادی و تبعیض جنسیتی و از این دست چیزهای مضحک تاثیرگذار مخرب، نه مربوط به یک دوره خاصی می‌شوند و مختص به مکان خاصی و با اینکه میزان حضور و وجود و ابرازشان بسته به شرایط زمانی و مکانی، کم و زیاد شده اما تقریبا همیشه همراه بشر بوده است. من که به نوبه خودم(!) معتقدم از همان شروع خلقت، این تبعیض وجود داشته است؛ حتی اگر فقط به لحاظ فرمی بوده باشد و نه محتوایی! حالا همه این‌ها را نوشتم تا بگویم که مرگ دلخراش «جرج فلوید»؛ آن هم به شکل بی‌رحمانه و ابلهانه، در «مینه‌سوتا»ی آمریکا، خیلی باعث تعجبم نشده است. با اینکه بسیار باعث تاثر و تاسف است…
۴
خواندن «کشتن مرغ مینا» حتی با اینکه هنوز به پایانش نرسیده‌ام (و اعتراف می‌کنم که عامدانه دارم ادامه خواندنش را به تاخیر می‌اندازم)، یک لذت ناب است. یک‌جور کلاسیک اعجاب‌برانگیز با آن رویکرد منحصربه‌فرد کلاسیک‌ها در پرداختن به جزییات (که در برخی آثار حوصله‌‌سربر هم می‌شود!) دارد که تک‌تک‌شان هم گیراست. با شخصیت‌هایی که در مواجهه اول، خیلی عادی به نظر می‌رسند اما سرشار از جذابیت و پیچیدگی‌اند. شهر و مکان‌ها در این کتاب، بخش مهمی از روایت داستانی هستند که خیلی هنرمندانه و سهل‌الوصول، نقدی می‌شود بر روابط و نگاه از بالا به پایین و شرایط اقتصادی و فرهنگی و سیاسی آن موقع ایالت متحده که از جنگ بزرگ شمال و جنوبش خلاص شده؛ بدون اینکه بداند تبعات جنگ می‌تواند چه بر سر آدم‌ها و رابطه‌ها بیاورد…

۵
«…نمی‌تونم نفس بکشم…»؛ و چند لحظه بعد، واقعا دیگر نفس نمی‌کشید. زانوی یک سفیدپوست که اتفاقا پلیس هم بود، این بار یک nigger (کاکاسیاه) دیگر را به فهرست قبلی‌ها اضافه کرد!
این آشوب و بلوای داخل آمریکا هم واقعا حقشان است که هر بلایی سرشان بیاورد. یعنی من مطمئنم مثلا یکی مثل «کوئنتین تارانتینو» که توی «جانگوی از بند دررفته» یک حال اساسی به سفیدها و سیاه‌های تاریخ آمریکا داده، از اینکه این بلوا، باعث بشود که «ترامپ» به قهقهرا برور، کیف هم خواهد کرد! فقط اینکه بعضی‌ها در مملکت ما به یانکی‌ها توصیه می‌کنند که چرا جلوی آزادی بیان رسانه‌ها را دراین‌باره گرفته‌اند، کمی از بار تراژیک ماجرا می‌کاهد!…

۶
در دوران نوجوانی، دوستی داشتم که جزو اقلیت‌های مذهبی بود. یک بار بابت کادوی جشن تولدم به من کتاب «فریاد مرا بشنو» را هدیه داد و هنوز در خاطرم هست که موقع تحویل دادنش، یک چیز خاصی توی نگاهش بود.
«فریاد مرا بشنو» را اگر نخوانده‌اید، حتما بخوانید تا با گوشت و پوست و استخوان‌تان معنی تبعیض و ظلم را درک و احساس کنید. تا کاملا درک کنید عمق فاجعه «آسیه پناهی» و «جرج فلوید» و زنده زنده سوختن میلیون‌ها حیوان بیگناه و معصوم در جنگل‌های استرالیا و ایران را. درک کنید که «رومینا» و «آتنا» و… چه زجری کشیده‌اند و خواهند کشید.
حس کنید که کتاب خواندن، اگر باعث کم شدن فاجعه‌ها نشود، دست‌کم درک کردن و تحمل فاجعه را بیشتر مخی‌کند و فراموش نکنید که ما در این دنیا، خیلی زود به تحمل فاجعه، عادت می‌کنیم…

۷
«کشتن مرغ مینا» را تازه به آنجایش رسانده‌ام که بچه‌ها متوجه می‌شوند، پدرشان برخلاف چیزی که تا آن موقع فکر می‌کردند، خیلی هم آدم خاص و متفاوتی‌ست. یک مرد و پدر ویژه که ویژگی‌اش را جار نمی‌زند؛ درست مثل همین رمان «هارپر لی» که دارد در ذهن من روی «ناتور دشت» بلند می‌شود.
خواندن کلاسیک‌ها و حتی تماشای نسخه سینمایی‌شان (نسخه سینمایی «کشتن مرغ مینا» را با نام فکر کنم «کشتن مرغ مقلد» ساخته‌اند) که گاهی اصلا نتوانسته‌اند لذت کتاب را به تصویر بکشند، می‌توانند به آدمیزاد، ویژگی‌هایی را اضافه کنند که شاید باعث بشود، دیگر در دورانی که ادعا می‌کنند از مدرنیته هم عبور کرده‌ایم، کسی زانویش را نگذارد روی گردذن یک نفر و به هیچ وجه هم حالی‌اش نباشد که طرف رسما دارد خس‌خس‌کنان می‌گوید؛ «نمی‌تونم نفس بکشم»، یا با بیل مکانیکی خانه خرابه یک پیرزن را خراب نکند که چند لحظه بعد باعث مرگش بشود.
با این نگاه هم که شده، لطفا، حتما، «کشتن مرغ مینا» و هر کتاب جذاب و خوب لعنتی دیگری که وجود دارد را بخوانید!