با این دل گرفته و بلاتکلیف چه کنیم؟
با این دل گرفته و بلاتکلیف چه کنیم؟
در زندگی ما دهه شصتی ها هرگز وضعیت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خوب نبوده، همیشه تعداد امور ممنوعه از مقدار امورات مجاز بیشتر بود.

ملیحه منوری سردبیر و قائم مقام مدیر مسئول – نمی دانم این حال من و اطرافیانم است که به بلاتکلیفی می‌گذرد یا وضعیت اکثر طبقات اجتماعی در ایران امروز این چنین است. در زندگی ما دهه شصتی ها هرگز وضعیت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خوب نبوده، همیشه تعداد امور ممنوعه از مقدار امورات مجاز بیشتر بود. ما نسل همیشه در صف بودیم از صف نانوایی گرفته تا صف کنکور و شکر و گوشت. وضعیت اقتصادی همیشه بخور و نمیر بود و در بهترین حالت می‌شد آبرویمان را حفظ کنیم. تا پیش از دوم خرداد اساسا نمی دانستیم سیاست چیست و عجیب تر آنکه بعد از دوم خرداد همان‌قدر دانش هم از دست رفت و چنان اوضاع قمر در عقرب و پیچیده شد که دیگر نمی‌توان در عالم سیاست به برادر هم اعتماد کرد.
وضعیت فرهنگی البته علی‌رغم همه سختگیری‌ها بهتر شده و بعید است کسی روزگاری که ویدئو هم ممنوع بود را به امروز که بازهم شبکه‌های اجتماعی ممنوع است ترجیح دهد، هرچند در بایکوت فرهنگی دهه شصت و هفتاد محصولات فرهنگی اندکی تولید میشد اما از کیفیت و آبروی کافی برخوردار بود و اگر کسی هنر زرد تولید می‌کرد فوری به چشم می‌آمد. اوضاع اجتماعی هم در تمام این چهار دهه بحرانی بوده است. فقر و تورم و اختلاف طبقاتی روزبه‌روز بیش‌تر شد و در عوض از آرامش و اطمینان و لذت اجتماعی کاسته شد. در گذشته حداقل دل خوشی بود که نان و پنیر را در سبد بگذاریم و در یک حرکت جادوگرانه ده نفر را در پیکان جا کرده و بساط پیک نیک را در طبیعت بگسترانیم، اما امروز تعداد خانواده‌ها به زحمت از سه نفر بیشتر است، آن پیکان بدل به شاسی بلند شده، اما دیگر دل و دماغی برای تفریح نیست.
با همه این فرارو نشیب‌ها، آنچه تا پیش از سده چهاردهم خورشیدی کمتر آزاردهنده می‌نمود همین سردرگمی و بلاتکلیفی امروز ماست. امروز از ثروتمند تا فقیر در بلاتکلیفی به سر می‌بریم و هیچ چشم اندازی از فردا نداریم. اگر سال گذشته نهایت آرزویمان این بود که صدای زنان شنیده شود، امروز دست به دعا برداشته‌ایم که پای جنگ به ایران باز نشود. پول در می‌آید اما برکتش را از دست داده، شبکه‌های اجتماعی ارتباطات را تسهیل کرده‌اند اما همزمان به یک تنهایی مرگ‌آور دامن زده‌اند که شبیه‌اش را به یاد نداریم. خدا برای کسی نیاورد چون بلاتکلیفی و بی آیندگی بدترین چیز ممکن است.
شده‌ایم مثل گنگی که در خواب راه می‌رود، شده‌ایم مثل غریبه‌ای که در چهارراه یک شهر شلوغ نمی‌داند به کدام سو برود و هیچ کس هم راهنمایی اش نمی‌کند، شده‌ایم مثل فضانوردی که سفینه‌اش را از دست داده و بی هدف در فضا معلق است، شده‌ایم مانند سنگی که به چاه ویل انداخته باشند، هرچه می‌رویم نمیرسیم.
با این دل لامصب باید چه کرد که گرفته است. شیشه عینک نیست که با دستمالی غبار از وی برداریم، لکه رنگ نیست که با تینر پاکش کنیم، برگهای پاییزی نیست که به جارویی از سینه حیاط دورش کنیم ، دل است و هنگامی که بگیرد، همه چیز را از معنا تهی می‌کند. ما از معنا تهی شده‌ایم و روی تردمیل میدویم، اگرچه عرق‌مان درمی‌آید اما نه مقصدی در کار است و نه قدم از قدم برمی‌داریم.

  • نویسنده : ارسالی توسط ملیحه منوری