آسیبشناسی یک فاجعه
فقر مزمن، خشم مزمن
فقر، تنها تهیدستی جیب نیست؛ تهیدستی روان است. جوانی که حس میکند سهمی از آینده ندارد، امیدی به رشد ندارد و هویتش هر روز با نداشتههایش سنجیده میشود، هر لحظه ممکن است به کانون خطر تبدیل شود. در این پرونده، گفته میشود مشاجره بر سر یک تلفن همراه باعث بروز جنایت شد. اما مگر خشم قاتل از نبود تلفن بود؟ خشم، از تحقیر مزمنی بود که آن تلفن تنها نمایندهاش شده بود.
شکاف طبقاتی، گسل عاطفی
در جامعهای که یکسویش خودروهای میلیاردی و زندگی لوکس است و سوی دیگرش سفرههای خالی و لباسهای وصلهدار، نفرت اجتماعی آرامآرام تهنشین میشود. احساس بیعدالتی، بیصدا روح انسان را فرسوده میکند. این خشونتها، زاییده همین احساس رهاشدگی و فراموششدگیاند.
فروپاشی روانی طبقات فرودست
بسیاری از خانوادههای طبقه متوسط به پایین، روزانه با چند بحران اقتصادی، روانی و اجتماعی دستوپنجه نرم میکنند. نوجوانی که در چنین محیطی بزرگ میشود، بدون آموزش، بدون مهارتهای ارتباطی، بدون امنیت عاطفی، چگونه باید با ناکامیها و تفاوتها مواجه شود؟ وقتی ظرفیت روانی جامعه در آستانه فروپاشی است، آستانه تحمل افراد هم به پایینترین حد ممکن میرسد.
وقتی جامعه، قاتل میسازد
در یک نگاه ساده، قاتل یک انسان است؛ اما در نگاه عمیقتر، او ساختهی همین جامعه است: جامعهای که در آن دسترسی به آموزش برابر، عدالت اقتصادی، و حمایت روانی حداقلی وجود ندارد. جامعهای که خشونت را نه از رسانه، بلکه از زندگی واقعی، از کوچه و خیابان یاد میگیرد. الهه قربانی این بیتوجهیهای مزمن بود.
در واکنشهای مردمی، شبکههای اجتماعی پُر شد از غم و خشم. هشتگها بالا رفت، اشکها ریخت، و بار دیگر فریاد زدیم: «الهه، دختر ما بود.» اما هشتگدرمانی جای سیاستگذاری نمیگیرد. سکوت و بیتحرکی در برابر این نشانهها، هزینههای سنگینتری در آینده بر جامعه تحمیل خواهد کرد.
پایان یا آغاز؟
الهه دیگر در میان ما نیست؛ اما زخم او، آینهای شده است در برابر چشم مسئولان، سیاستگذاران و همه ما. این فاجعه، باید بهانهای باشد برای یک بازاندیشی جدی:
تا کی جامعه باید قربانی فقر، رهاشدگی روانی و تبعیض ساختاری شود؟
تا کی نوجوانان ما باید یا بکشند یا کشته شوند؟
الهه پر کشید؛ اما آیا ما بیدار میشویم؟
- نویسنده : دکتر علیاکبر خادمی روانشناس، فرهنگی و فعال رسانهای