سروده: حمید مصدق با اجرای: مهرداد محمدپور
من به درماندگي صخره و سنگ
من به آوارگي ابر ونسيم
من به سرگشتگي آهوي دشت
من به تنهايي خود مي مانم
من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگي
گيسوان تو به يادم مي آيد
من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگي
شعر چشمان تو را مي خوانم …
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترين راز وجود
برگ بيدی است كه با زمزمه جاري باد
تن به وارستن عمر ابدي مي سپرد
تو تماشا كن كه بهاری ديگر
پاورچين پاورچين از دل تاريكي مي گذرد
و تو در خوابي و پرستوها خوابند
و تو مي انديشي به بهاری ديگر
و به ياري ديگر نه بهاري
و نه ياري ديگر حيف
اما من و تو دور از هم مي پوسيم
غمم از وحشت پوسيدن نيست
غمم از زيستن بي تو دراين لحظه پر دلهره است
ديگر از من تا خاك شدن راهي نيست
از سر اين بام اين صحرا اين دريا
پر خواهم زد خواهم مرد غم تو اين غم شيرين را
با خود خواهم برد