سروده : قیصر امین پور با اجرای : مهرداد محمدپور
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
“چامه و چکامه ” نیستند
تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم
دردهای من نهفتنی
دردهای من نگفتنی است
دردهای من
گرچه مثل درد های مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستین شان
مردمی که رنگ روی آستین شان
مردمی که نام هایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کن
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد، رنگ و بوی غنچه دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ های تو به توی آن
جدا کنم
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟