چند سال قبل مرد شریف و مستمندی را میشناختم که بهخاطر بیماری سرطان معده، در یکی از مراکز درمانی دولتی بستری شده بود و پس از انجام برخی اقدامات موردنیاز درمانی، پزشک وی را برای ادامه مراحل درمان از بیمارستان مرخص کرد اما به این دلیل که خانواده از پرداخت صورتحساب عاجز مانده بودند، بیمارستان اجازه خروج به آن مرحوم نمیداد، گویا که وی را با تن بیمار و جانِ زارش، به گروگان گرفته بود، آن هم مردی که از دارِ دنیا تنها یک همسر نجیب و بیسواد و سه فرزند خردسال داشت که برای حل مشکل از دستشان کاری ساخته نبود و در نهایت نیز وی نیمههای شب از خستگی و غفلت پرستاران و نگهبانان استفاده کرد و با لباس بیمارستان، از آن جا گریخت و به منزل آمد.