سروده :عرفان نظر آهاری با اجرای:مهرداد محمدپور
یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا منتظر نشسته بودمنتظر…
ولی دعای اودیر کرده بوداو خبر نداشت
که دعای کوچکشتوی چهاراه آسمانپشت یک چراغ قرمز شلوغگیر کرده بود
او نشست و باز هم نشستروزها یکی یکیاز کنار او گذشت
روی هیچ چیز و هیچ جااز دعای او اثر نبود
هیچ کس از مسیر رفت و آمد دعای اوبا خبر نبودبا خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعاراه را اشتباه رفته است
پس بلند شدرفت تا به آن دعاراه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای اودست دوستی تکان دهدرفت…
پس چراغ چهار راه آسمان سبز شدرفت و با صدای رفتنشکوچه های خاکی زمینجاده های کهکشان سبز شداو از این طرف…
دعا از آن طرفدر میان راهبا هم آن دو روبرو شدنددست تو ی دست هم گذاشتنداز صمیم قلب گرم گفتگو شدندوای که چقدر حرف داشتند…
برف ها کم کم آب می شودشب ذره ذره آفتاب می شودو دعای هرکسی رفته رفته توی راه مستجاب می شود…